کوزه
7
به يك لحظه انفجاري برخاست-
از دامن كوه
لوله تفنگ هاي انبوه -
به سمتي گرفته شد
و مردي -
در هياهوي گلوله ها -
گم شد
9
باغ در معصوميت خود را صدا مي كرد
چون عشريه ي -
پس مانده سالاران
بر چهره ي -
پير دهقان
هوار مي كرد
باغچه هايش
از سبزي
در طراوت بودند
انارهايش
در سرخي
چون دكمه مخمل بودند
كو دختر مخمل دوز
كو عاشق دلسوز
كه به صدايش
رازي گويند
باغ مي داند
كه صدايش درد است
باغچه مي داند
كه صدايش باد است
و به ميانش
تفنگي در انفجار است
حرف و سبد و دختر روستائي
دم ده
صداي آهن است
صداي بمبها
و انفجارشان به كوه
دختر روستايي
كه گلچين باغ است
به چشمانش خواب
سبدش در آب است
آه اي برادر
از دهكده همان حرفي ست
بتو
با مردم خوشبخت بگو
از دهكده مان
از كلبه مان
از كودكان ترسيده ي بي خوابمان
وبه دختران گلچين دهكده مان
با خود
سبدي سرخ بياور
7 تير ماه50
نظرات