اسماعیل بوردشاهیان

نویسنده، مترجم، پژوهشگر

پارسی English

مرگ نويسنده در ساعت مرگ اثر

پيش در آمد

درآبانماه1376 (اکتبر 1997)در کنفرانس ادبيات معاصر اروپا که در شهر مالمو - سوئد برگزار شده بود در سخنرانی خود نخستين بار مرگ متن را مطرح کردم و بعد در سال 1384در مقدمه کوتاه کتاب شعر خود ( آوازهای اورميا) مرگ وپايان شعر را اعلام داشتم و در پی طرح سوالهايی از طرف بسياری از دوستان ودانشجويان در طول اين چند سال گذشته در مقاله ای تحت عنوان ( مرگ شعر در زبان شکسته ومعرفت پنهان شده ) که در شماره 87 سال1387 مجله گرامی گلستانه منتشر شد به بحث تحليلی در موضوع مرگ شعر پرداختم . اکنون موضوع مرگ ويا زود مرگی نويسنده بخصوص نويسنده ايرانی طرح و مورد بحث و نظر است. با خوانش عنوان مسئله اين سوال در ذهن من طرح مي شود که آيا زود مرگی فقط برای نويسنده ايرانی است يا مسئلهء تمام نويسندگان جهان است و فراتر از آن آيا مسئله زود مرگی متن و اثر نيز مطرح نيست ؟ چرا بعضی از آثار با همه موانع وعدم توجه وتبليغ مطرح وماندگار می شوند اما بسياری از آثار با همه حمايت وتبليغ عمری کوتاه دارند . علت آن در چيست ؟ من قصد دارم مسئله و موضوع را از منظر وديدگاه ديگر ويا بهتر بگويم بگونه ديگرسانی مورد بررسی قرار دهم اما پيش از آن از منظر عمومی ومسائل جامعه جهانی اين مسائل را بايد در نظرداشت . مسائلی چون :

مشکلات زيستی و جميعتی وگسترش شهرها وشکل گيری فرم ديگر زيست انسان در گستره ارتباتات و وسائل ارتبات جمعی بخصوص انترنت و اقتصادی شدن هر روزه زندگی آدمی . حقيقت اين است در قرنی که به سر می بريم کتاب وبخصوص آثار ادبی ( شعر ورمان ) ديگر آن جايگاه قرنها گذشته بخصوص قرن هيجده و نوزده واوايل قرن بيستم را ندارند آن زمانی که رمان هايي چون ( مادام بوواری) ويا ( جنايت ومكافات ) و يا ( در جستجوي زمان از دست رفته) و يا ( اوليس) و يا ديگر آثاري در سطح آنها هزاران خواننده داشت ونويسندگان آنها وديگر نويسندگان جايگاه وبخصوص پايگاه اجتماعی خاصی داشتند ديگر تمام شده . اکنون متاسفانه در سطح جهان توجه به رمان و شعر در سطح عموم تقليل يافته است .در فرانسه ، المان وديگر كشورهاي اروپا تيراژ كتاب شعر به سطح 500 نسخه رسيده ورمان ديگر از آن توجه گذشته برخوردار نيست . جدا ازمشکلات وسرگرميهای ديگر ، افزونی تعداد نويسندگان وآثار سرگرمي كننده نه چندان ادبي باعث رقابت سنگين وگاه و بسيار دشوار شده که مطرح شدن ودر ذهن وحافظه جامعه ماندن را بسيار دشوار کرده است و اين سوال را پيش آورده كه آيا دوران رمان و شعر تمام شده و يا اينكه نه با اين همه مسائل رمان و شعر خواهند ماند وخوانده خواهند شد ؟

مقدمه :

دير زمانيست که موضوع مرگ مسئله وگذار سرنوشت بسياری از پديده های فکری ، هنری وزيستی آدمی شده است که علت آن را می توان در ذهنيت مرگ انديش برخاسته از تاثير ياس فلسفی و پايان بسياری از پديده های دوران مدرن ومعاصر دانست تا آن جا که در جريان دگرديسی فکری وتفکر وديالوگ در افق های فرازيستی (پايان تاريخ) ، (مرگ تراژدی) ، (پايان فيزيک) ، (مرگ فلسفه) و (مرگ شعر) اعلام شده است که همه اين ها نشان دهندی يک معناست يعنی پايان يک دوران وضرورت تغيير ودگرديسی در تمام سطوح ودر جريان همين دگرديسی است که بسياری از انديشه ورزان می پذيرند که جهان آدمی به انديشه ، فکر ، نگرش و تعريفهای تازه در بودنی ديگرسان نيازمند است چراکه انسان با دانش ودانستن ديگرسان وآگاه از نيازهای همه سويه خود در واهمه های ديگرسان زندگی هميشه در ترس واضطراب مرگ به سر می برد. البته ترس واضطراب از مرگ هميشه در تمام ادوار با آدمی بوده و هست چرا که بند هستی هميشه در نيستی است . انسان زاده می شود . زندگی می يابد در حالی كه يک سوی ديگر زندگی وبودن او، نيستی ومرگ است . اما توجه به آن و تحليل مفهومی آن از اوايل قرن بيستم با شروع پديدارگرايی شروع و بعداز جنگ جهانی دوم با ترديدها وسوالهايی که در عملکرد وحاصل دوران مدرن که عمده حاصلش دوجنگ جهانی وگسترش سلاحهای جنگی و وسائل ابزار سلطه گر ی شده بود به اوج خود رسيد . در همين راستا ست که سارتر به تعريف بودن می انديشد . رولان بارت مرگ مولف را اعلام کرده وصفر نوشتار را منتشر می سازد و فيلسوفان ديگر با تکيه بر انديشه های ويتگنشتاين که تلاش داشت به پايان فلسفه برسد . فلسفه زبان را در کنار ساختارگرايی مطرح می سازند وپست مدرنيزم مورد توجه بيشتر قرار می گيرد البته با اين تاکيد که دوران فراصنعتی وزيستن وشدن اجتماعی زيستن وبودن وفرهنگی ديگرسان را می طلبد که انسان روزگار حال وآينده بايد بدان مهيا شود . اگرچه پايان يک دوران اعلام شده اما همه به دنبال انديشه وفکر وروزگار وزيستنی ديگرسانند . جهانی تازه با فرم وانديشه تازه که در آن زيستن آدمی معنايی ديگر داشته باشد واضطراب وترس از مرگ ديگر نه حاکم بر انديشه بلكه مفهوم ومعنايي ديگر يابد وشايد هم ترسي از مرگ نباشد وبرای همين انسان حال وآينده در انديشه اسطوره های تازه اند . اما اسطوره های تازه برای چه !؟ وقتی پايان تاريخ اعلام شده !! ودنيا در انتظار نظم و فرم تازه است چه نيازی به اسطوره های تازه است ؟ در اين عصر تازه که عمر همه چيز بسيار کوتاه ودر درون تکثير وتکثرمعناها محو شده وزيستن آدمی , بودن وشدنی ديگرسان می طلبد . مسئله اسطوره واسطوره سازی حتی به شکل موقت هم چه ضرورتی می تواند داشته باشد. ؟ آيا با تغيير شکل زيستن ، تفکر ومنش وخصلت آدمی تغيير نکرده است؟ . ويا هنوزهم با اضطراب مرگ وذهنيت مرگ انديش به سر می برد؟.

اسطوره را داستانی مقدس وهم چنين رويای جمعی گفته وتعبيرکرده اند . رويا جمعی ازجهت آروزيی وحسرتی ويا خواسته و آمالی که شکل می گيرد . و به تعبيری ديگر اسطوره رويای فرديست . داستانی مقدس که به جمع سرايت و رويا و خواسته جمعی می شود در انجام وشدن کاری و اين شدن ، شدن اجتماعی وتاريخی را همراه دارد اگر چه تاريخ آن پوشيده و مه آلود است .

اما رويا فردی چيست ورويای جمعی چه ؟ چگونه اسطوره ای آفريده می شود تا شدن اجتماعی ويا آرزو وحسرتی را در گذار تاريخی بيان وتثبيت نمايد ؟

نخست بايد بگويم يکی از مشکلات عمده در تعبير وتفسير معناي اسطوره وافسانه است که عموما همسان وگاه آميخته ونزديك به هم معنا مي شوند و اين سوال دائمن در اذهان طرح می شود که پس فرق ميان اسطوره وافسانه چيست ؟ اگر در بيان وجملاتی کوتاه بخواهم تفاوت عمده افسانه واسطوره راشرح دهم به قرار زير خواهد بود

1- افسانه آفريده وپرداخته شده بر اساس آروز وآمال فرد ويامردم جامعه ايست که پايان آن مشخص وعموما در ستيز نيکی وبدي است --- اما اسطوره برخواسته وشکل گرفته غير ارادی فرد ويا مردم جامعه ايست در گذار سرنوشت وخواسته وآرزوهای تاريخی که انجام وپايان آن مقدر ومشخص نيست

2- هر دو افسانه واسطوره ممکن است آفريده فردی باشند که به باور ذهنی وفرهنگی مردم جامعه ای برسند با اين تفاوت که افسانه بيشتر نقش فرهنگی دارد تاباور ونقش تاريخی و ايماني

3- جهان وافراد وشخصيتهای افسانه غير واقعی ونا ملموس وغير تاريخی اند يعنی بر آنها زمان حاکم نيست اما جهان وانسانها وشخصيتهای اسطوره حقيقی ، ملموس وتاريخمندند بدينگونه که هر زمانی اسطوره خود را ساخته ونقش تاريخی آن را فراروی مردم زمان خود قرار می دهد

4- در افسانه ، قهرمانهای افسانه ای بيشتر افراد حمايت شده ای هستند در انجام کاری که پايان آن هم مشخص است يعنی پيروزی نيکی بر بدی . اما در اسطوره ، قهرمان ويا شخصيت اسطوره ای نه حمايت شده است ونه می توان از آن حمايت کرد . او را نه سرنوشت بلکه مسئوليت انجام کار تاريخی است که در انجام آن شکل گرفته وپايان کار و رسالت تاريخی او مشخص نيست

با اين چند مورد ومشخصات ديگر كه از حوصله اين بحث خارج است به اين مسئله مهم تاكيد مي كنم كه تاريخ حيات فرهنگی آدمی هنوز هم متاثر ازهر دو آنهاست ، انسانهايی در گوشه ای از جهان افسانه ای می سازند ودر ميان مردم جامعه ای در گوشه ای ديگر اسطوره ای شکل می گيرد . نويسنده ای هری پاتر را می نويسد و به کمک دستگاه تبليغی وتجاری مبدل به افسانه روزش می کند وافسانه ای بر افسانه های جامعه بشری می افزايد ودر جايی ديگر شاعر ونويسنده ای تراژده ای مثل اورميای بنفش را می آفريند که مبدل به اسطوره وباور تاريخی مردمان منطقه ای می شود وچون هردو برخاسته از نياز وضرورت تاريخی هستند به باور مردم مي رسند و پذيرفته می شوند که آنها از قبل بوده اند . با اين پيش در آمد ومقدمه به بحث اصلی در زود مرگی اثر و نويسنده می پردازم که در سرزمين ما ايران رواج دو چندان دارد وپرسش اين است که آن چيست وعلت آن چه !؟

در چيستی رمان وشعر؟ :

نخست مي خواهم اين سوال را طرح كنم كه آيا نويسند وشاعر اسطوره آفرين و افسانه ساز جامعه خود هستند ؟ ويا برخاسته وتنيت يافته از شالوده فرهنگي متاثر از اسطوره ها وافسانه هاي سرزمين خود می باشند ؟ كه با باز آفريني شكل وجهاني ديگر از افسانه ها ويا اسطوره ها به تداوم فرهنگي در جريان زيستن در عصر و زمانهء خود به روح پيوستة اجتماعی وتاريخی مردم سرزمينشان در شدني ديگر بايد پاسخ دهند تا به ثبت در ذهن تاريخي جامعه خود برسند . پس با اين توصيف می توان گفت که نويسند وشاعر با خلق اثرخود روايتی ديگر از هستی ، زيستن وجامعه وجهان اطراف خود می سازدکه اين روايت را می توان رمان وشعر ناميد . حال آيا می توان گفت که رمان هر سرزمينی روايت ديگريست با درون مايه ويا شالودة متاثر از اسطوره های آن سرزمين که شکل می گيرد و يا افسانة ديگريست که ساخته می شود و يا اينکه نه ! رمان هر سرزمينی روايت ديگريست با زبان از زمان وجهان پديده ها وپديدارهای تازه که هستند وساخته شده اند وساخته می شوند. با توجه به موارد فوق برای ما مشخص می شود که وجود وهويت رمان چيست ؟ وحال می توانيم آن را تعريف کنيم . می دانيم که رمان محصول دوران مدرن است . در تعريف تحليلی آن اگر بصورت آکادميک و علمی توجه کنيم . رمان روايتی است که به تفسير و ترسيم زندگی در شکل گسترده در زمان ومکان با شخصيتهای گوناگون در وضعيت وحالتهای مختلف می پردازد.

با اين تعريف رمان چيزی است مستقل اما متاثر از همه چيز و برای همين تفسير گذار زندگی دردوران خود است و با اين تعريفهاست که اکنون می توان با مرور تاريخ شکل گيری رمان وانواع آن ومکتبهايی که تعلق داردچه در اروپا وچه درامريکا به يک آگاهی وشناخت روشن رسيد و دريافت که چرا از آن همه رمان و ديگر آثار نوشته شده توسط بسياری از نويسندگان مطرح وغير مطرح در دهه های مختلف، فقط تعداد بسيار اندکی از آنها در ضمير وفکر وحافظة جوامع اروپايی و امريکايی بخصوص جهان مانده است . علت آن چيست ؟ آيا همان مسائلی نيست که بر شمرديم؟. فکر کنيد به دون کيشوت سروانتس پدر رمان اروپا که زمينة در حکايتهای و افسانه های قديمی با مايه های مذهبی دارد ويا رابيسون کروزو دانيل ديفو را که نخستين وآغارگر رمان بطور رسمی با شروع دوران مدرن است . آيا تنهايی رابيسون تنهايی آدم بی حوا در بهشت نيست ؟ آيا رمان رابيسون مايه گرفته از اسطورة آفرينش نيست ؟ ويا به رمان بينوايان هوگو ، تصوير دوريانگری اسکار وايلد . ويا اوليس جمس جويس ، زمان از دست رفتة - پروست ، جنايات ومکافات داستايوسکی وده ها رمان ديگر بيندشيد . حتا به ارباب حلقه ها ومهمتر از آن به هری پاتر ، آيا به روشنی زمينه افسانه واسطوره های سرزمينهای غرب و جهان وهم چنين تصوير روشنی از گذار زندگی وجامعه ومردم هم عصر نويسندة هر اثر را در آنها نخواهيم ديد ؟ . با اين نگاه اکنون اگر بخواهيم وضعيت رمان وجريان ماندگاری ومرگ آن ونويسنده آن را در سرزمين خودمان ايران مرور وکنترل کنيم چه خواهيم يافت ؟ :

رمان ايران و مرگ نويسندة :

پرسش ، پرسش تلخ و آزار دهنده ايست . هر چه می انديشم ومرور می کنم . تاريخ رمان را در ايران بسيار مواج وگسسته ونامتداوم وبی جريان می بينم به عکس شعرکه بدليل سابقه ورسالت تاريخی که داشته ودارد ودارای پايگاه شناخته شدة اجتماعی وتاريخی وآشنا ومانوس با زبان وبيان وتفکر فردی وجمعی ودارای جريانهای تعريف شدة مشخص است و می بينيم که با ورود مدرنيته وطيفهايی از آن تحول هم می پذيرد که طبيعی است وپاسخ به حيات وجريان گذار تکامل تاريخش است .

گفتيم رمان را محصول دوران مدرن گفته اند .با اين گفته اين فکر وسوال پيش می آيد که ما در شکل گيری مدرنيته حداقل در سرزمين وحوزة سرزمينی فرهنگ خود چقدر نقش داشته ايم .؟ چقدر در توليد فکر وانديشه وعلم در منطقه ودر سطح جهان شراکت ونقش ايفا کرده ايم ؟

متاسفانه پاسخ هيچ در حد صفر و بسيار تلخ وآزار دهنده است . چرای آن هم مشخص است . با کمی تامل در تاريخ و گذشتة سرزمينمان در می يابيم که بعد از حملة مغول اندک توش وتوان حيات وزندگی شهری ورونق اجتماعی که در سرزمين ايران مانده بود به يک باره ويران ونابود وبرچيده می شود .بطوريکه ما بمدت بسيارطولانی می توان گفت تا سيصد سال دارای زيست عشيرتی وروستاوندی پراکنده هستيم واز يک انقطای تاريخی فرهنگی طولانی برخوداريم . فقط از دوران حکومت صفويه است که دولت ملی وتوجه به شهرنشينی وعلم وفرهنگ دوباره رونق می گيرد. البته اين دوره نيز چندان پردوام نيست وبدليل آسيبهای عميق وطولانی اجتماعی در حوزه فرهنگ هم چيزی در دست نيست يعنی چيزی نمانده جز چند ديوان شعر ، حکايتها وافسانه های اندک وپراکنده در جامعه ای عشيريتی وروستايی تک محصولی فقير با اندک شهر های بی سامان . اگر دراواخردوران حکومت بسيار آسيب زای قاجار با ورود وتاثير اندک هوای مدرنيته وتحولات متاثر از آن جامعه ايران مصمم به تغيير ودگرگونی با انقلاب مشروطه می شود. اين بدليل همان نياز اجتماعی و رونق گيری زندگی شهری وطبقه متوسط است وبعد مشروطه است که نقد گذشته وتفکر به مسائل متخلف وآفرينش رمان طرح ومورد توجه قرارمی گيرد اما حاصل آن بدليل ساختار معيوب جامعه وفضاي اجتماعی و ميزان سواد مردم ونوع وتعداد آثار توليد شده با نوع ادبياتي كه دارند بسيار اندک وچندان قابل توجه نيست وعموما پراکنده واکثرا به جز تعداد بسيار معدود از ذهن وخاطره وياد وکتابخانه ها رفته اند .اگر جمالزاده برای تغيير روال نوشتن وبا نوع آوری در زبان وارائه سبک نو (يکی بود ويکی نبود) ويا (صحرای محشر) را می نويسد هدفی جز روشن سازی وارائة راهی نو نداردو برای همين در زمان وزبان باقی می ماند واما بسيار آثار ديگرکه در همان سالهای اول انتشار در حوزه محدود طبقات اجتماعی خاص مطرح بوده اند بعد ازمدت کوتاهی از يادها رفته وديگر چيزی و نام ونشانی از آنها نماده است . اگر بگويند اين چنين نيست من می پرسم چندنفر( زيبا )ی حجازی راخوانده اند ومی خوانند ودر کتابخانه ها موجود است!؟ حقيقت اين است که از لحاظ تعريف رمان ما در گذشته هيچ اثر قابل تامل براي ارائه نداريم حتی اندک آثار توليد شده بعد از مشروطيت بخصوص از 1300 به بعد چندان قابل تامل نيستند ونمی توان آنها را رمان ناميد حتی اثر برجسته ای چون ( بوف کور) صادق هدايت را که با همه تاثير پذيری از فرهنگ وگذار زندگی مردم ايران وبيان مسائل آن والگو قرار دادن سمبلهای فرهنگی جامعه ، باز از لحاظ ساختاری، ويژگی سوژه و متن وفراخنای ترکيبی بخصوص از لحاظ ترکيب بندی و زبان وزمان نمی تواند در قالب رمان قرار بگيرد و در نهايت شايد بتوان آن رايک داستان بلند با زبان ومتن خاص گفت که متاثر از آثارسوراليستها در دوران رونق سوراليسم اروپا است (م ، فرزانه = در خاطراتش به اين نکته اشاره دارد که چندين بار با هدايت به تماشای فيلمهای سينمايی سوراليستی رفته وهدايت با او بسيار از اين مکتب وتاثير آن گفته حتی از کافکاوآثارش و اوليس جويس هم به تاکيد در تاثيری که بر او نهاده اند ياد کرده بوده)

حقيقت اين است که برای رونق يک پديده نياز به وجود پديده های ديگر است . جامعه شهری با طبقه اندک تحصيلکرده ودرس خوانده نيازمند عوامل رونق مدرن است پس به چاپخانه ، مجله ورمان و..... نيازمند است . در همان سالهای آرامش بعد مشروطيت مطابق خواست جامعه ونياز ووضعيت زمان اکثر آثاری که نوشته می شوند يا رئاليست اجتماعی هستند ويا رمانتيک ابتدايی و اگر توجه شود تا دهة چهل اکثر آثار نوشته شده بيشتر در قابل داستان بلند وکوتاه وشعر هستند . تعداد اندکی رمان نوشته شده و همه آنها با وجوه سوژه تکانده که دارند آثاری در خور وجاودانه نيستند وبرای همين در اندک زمان بعد از انتشار از ياد ها رفته و فراموش شده اند . بخصوص می توان از چند رمان تاثير گذار زمان گذشته گفت که بصورت پاورقی چاپ وانتشار می يافتند اما اکنون هيچ يادی و اثری از آنها نيست . می انديشم چرا وعلت آن چيست ؟ اجازه بدهيد مثالی بزنم : بسيار کسان شايد به خاطر داشته باشند و شايد هم خوانده باشند . رمان رابعه نوشتة حسينقلی مستعان را می گويم .البته من نيز شنيده ام که در زمان انتشار بصورت پاورقی در مجلة تهران مصور به سالهای(1328-1327) تاثير وشورفراوانی آفريد . نقل است و خود مستعان هم نقل کرده در فصلی که يکی از پرسوناژهای رمان در جريان روايت رمان کشته شد ويا بنا بگفتة مستعان کشتم . وقتی مجله انتشار يافت چه شور وآه وسودايی ميان خوانندگان در تهران و شهرستانها بر نخواست .بسيار کسان می دانند که با انتشار پاورقی رابعه ، حسينقلی مستعان تبديل به يک نويسنده برجستة تاثير گذار وشخصيتی شده بود که حتا ته سيگارش را به يادگار می بردند . راستی اکنون مستعان کجاست؟ مردی که می توانست بالزاک ايران باشد آيا در قيد حيات است ويا نه؟ چندنفر از او خبر دارند ؟ رمان رابعه در چه وضعيتی است ؟ در کجای طبقه بندی ادبيات داستانی ورمان پذيرفته شدة جامعة ما قرار دارد ؟ وديگر آثار او چه شده اند وهم چنين رمان پاورقی (امشب دختری می ميرد) نوشتة ارونقی کرمانی که بسيار مطرح بود چه شده وکجاست ؟

مثالی ديگر از تيپ ونوع ديگر می زنم : محمود دولت آبادی رمانی دارد بنام (جای خالی سلوچ) البته نخست نيک است که اين تاکيد راداشته باشم که دولت آبادی يکی از برجسته ترين نويسندگان سرزمين ماست . پاسداشت حرمت او واجب و واجبتر از آن توجه به آثار ونقد آثار اوست . چرا که به اعتقاد من دولت آبادی نمايندة فکری يک دور و پل گذشته وحال است و آثارش هم همين طور .تحليل پديدارشناختی آثار ، فکر و شخصيت دولت آبادی گشودن نقد يک دورة فکری از تاريخ فکر وفرهنگ بخصوص رمان ايران است واز سويی نگاهی ژرف به تحول وجريان دگرديسی رمان ايران می باشد . من در حال فراهم آوردن مقدمات مقاله ای تحليلی بلند در نقد تحليلی دولت آبادی وآثاراو به همراه دانشجويانم هستم . قصد دارم با دولت آبادی همان کاری را انجام دهم که سارتر با فلوبر در تحليل آثار فلوبرکرد واگرکسانی بگويند که از دولت آبادی بايد گذشت . پاسخ من اين است که نه نبايد از او گذشت بايد فکر وذهن اورا پوست کند وکالبد شکافی نمود وبه نقد علمی واساسی فکر وحس وزبان او وآثار او پرداخت . گفتم دولت آبادی رمانی دارد بنام (جای خالی سلوچ) که در حقيقت پی آمد رمان پر حجم کليدر است که در سال 1358 منتشر شده و تا کنون به چاپهای مکرر رسيده است . و موضوع آن روابط زيستی واجتماعی وگذار زندگی ومسائل مردم خوش نشين وفرودست دريک آبادی دور است و تمام شخصيتهای رمان ازهمان طبقة روستايی وحاشيه نشين می باشند . البته بايد تاکيد کنم که از لحاظ نوع وويژگی کار وقشر اجتماعی دولت آبادی نويسندة رئاليست جامعة روستايی وعشيرتی سرزمين ايران است و مفسر فرهنگ واسطوره و آمال وآرزوهای آنان . طبقه وجامعه ای که در حال دگرگونی وتغيير است . اما بدانگونه که دولت آبادی از زندگی ومسائل آنها روايت و توصيف وترسيم می کند . چنان مردمی نمی توانند درجهان معاصرموردپذيرش باشند ونمی توانند خود را با عصرکنونی تطبيق داده وجزيی از آن شوند مگر فرهنگ وعادت رفتاری ونوع زيستن کنونی خود را رها وتغيير دهند که در آن صورت نيز ديگر چنان مردمی وجود ندارند و نخواهند داشت . البته تمام خواست وهدف دولت آبادی هم همين است توجه به گروه وقشری از جامعه که مردم حاشيه ودر حال زوال می باشند وبرای همين نمی توانند مورد توجه قرار بگيرند چون هم عصر زمان خود نيستند . لطفا به اين چند سطر ازهمان صفحات آغازين رمان( جای خالی سلوچ) در توصيف خواب وگذار شبانة ( سلوچ) توجه کنيد :

( به ايوان تنور می رفت ، زير سقف شکستة ايوان ، لب تنور چمبر می شد ....... .... . . . سرش را بيخ ديوار می گذاشت وکپان کهنة الاغش را . . . . . . . . رويش می کشيد ) جای خالی سلوچ – چاپ اول 1358 نشر آگاه

راستی چند درصد مردم جامعة ايران چنين شکل وزندگی دارند و( سلوچ) وديگر شخصيتهای رمان چنددرصد از مردم ايران را نمايندگی می کنند . عمده مشکل همين رمان ورمان کليدر دولت آبادی جدا از مسائل فوق در بيان وتفسير فرهنگ وحديث بودن انسان تمام جغرافيای سرزمينی آن جامعه است برای همين ، نه (کليدر) ونه( جای خالی سلوج) بعنوان اثر ملی ورمان واقعی ايران بر ذهن وجان وحافظه فکری مردم ايران نمی نشنيند .

همين مسائل ومسائل ديگر در رمان ديگرنويسندگان ايران هست و بر آثار آنها ضربه زده ومحبوس زمان خود نموده است. برای مثال رمان سوشون سيمين دانشور وشازده احتجاب گلشيری باهمه بر جستگی وبيان شرح مسائل وتصويرگری بدليل پهلو زنی به سياست و عام نبودن سوژه وموضوعيت مسئله برای تمامی ادوار وزمان گرفتار ايستايی شده اند و وقتی اکنون آنها را مطالعه می کنی در می يابی که مضوع آنها ديگر مال اکنون تو و ما نيست. و همين طور رمان( دل ودلدادگی ) شهريار مندنی پور که گرفتار زبان است و(طوبا ومعنای شب) و (عقل آبی) پارسی پور که گرفتار تعريف خود هستند وفلسفه ای که بايد تعريف کنند وديگر رمانهای نويسندگان ديگر نيز همچنين . باز اين سوال مطرح می شود راستی علت چيست ؟

چرا هنوز رمان سترگ وحقيقی سرزمين ايران که مفسرحيات وفرهنگ و گذار زندگی تمام مردم فلات ايرا ن باشد آفريده نشده . شايد در آينده آفريده شود وشايد هم با گذر زمان تغيير روند زيست ودگرگونی همه چيز دوران رمان هم به سرآيد . در آن صورت نيز بايد افسوس خورد که ايران در آفرينش فکر واثر فرهنگی در قالب رمان درسطح جهان نا موفق بوده است اما باز اين سوال دو باره مطرح می شودکه علت آن چيست؟ چرا بسياری از نويسنگان سرزمين ما بعداز آفرينش چند اثر منزوی شده يا درتنهايی وعسرت عمرگذرانده اند ويا ره به غربت کشيده ودر نهايت درغربت يا خودکش کرده اند ويا درتنهايی ، بيکس وهميار مرده اند . هدايت . غزالة عليزاده و... خودکشی کرده اند . صادق چوبک ، جمال زاده در غربت در خانة سالمندان بی کس وهمدم مانده ومرده اند بی آن که مردم ما اعتنايی کنند . بيست واندی سال پيش در زمانی که جمالزاده هنوز با وجود پيری از هوش وتوان جسمی برای اداره خود بر خوردار بود به حضور آن بزرگوار رسيدم . جوان بودم ودانشجو ، شاعر ونويسنده که رويا وخواسته های ديگرسان داشتم . آن پير بعداز ملاحظة نمونه ای از کارهای من وگفتگو در مسائل هنر بخصوص شعر ورمان و ضرورت تغيير وتحول در آنها به تاکيد گفت که رمان حقيقی يک سرزمين بايد از سطح عادی جامعه به اعماق وروح آن جامعه توجه کند واز آن برخاسته باشد ومن دريافتم که همان اثری که تصوير تمام نمای زندگی وهستی مردم يک جامعه باشد . روايتی با سوژه وزبانی ديگر ارائه دهد که لذت بودن و خوانش را از اعماق خود بر دل وجان همه نهد و همة مردم ، مرد وزن، پير وجوان ، خودرا در آن يابند . حال شايد سوال شود اين اثر چرا نوشته نمی شود واين امر چرا روی نمی دهد؟ و چرا با مرگ هر اثر ، نويسندة هم می ميرد وچرا رمان ونويسندة ايرانی گرفتار زودمرگی هستند ؟ در پاسخ بايد گفت بالاخره رمانهای خوب آفريده خواهند شد . آثاری که در سطح روح فرهنگی ملت ايران باشد ومعرف تاريخ ورخسارة فرهنگی سرزمين ايران . اما اگر سوال شود کی ؟ جواب آن اين است که بايد منتظر ماند تا جامعة ما کی وچه وقت بی تفاوتی ونازايی وسترونی خودرا زدوده و کنار خواهد نهاد ومديريت جامعه ( دولت وحکومت) به هنر مخصوصا شعر ورمان وتوجه به گسترش زبان وفرهنگ اهميت قائل شده واقدام به حمايت وسرمايه گذاری خواهد کرد. اگر آثار سرزمين ما جهانی نمی شوند ونويسنده ايرانی گرفتار زودمرگی است . دليلش را بايد در عدم توجه وحمايت حکومت ، بی اعتنايی مردم وعدم توجه ومطالعه آنها دانست بطوری که ميزان تيراژ کتاب برای مردم جغرافيای يک فلات با اقوام مختلف ودر کشورهای مختلف به عدد اسفناک هزار ويا پانصد نسخه رسيده است که جای بسی تاسف وسوال دارد وعلت اصلی آن در بی توجهی مردم وعدم علاقة آنها به مطالعه است و تنها راه نجات هم در توجه مردم است وبرای جلب توجه مردم وجلب حمايت وتشويق وعلاقمند نمودن آنها نياز به آموزش وتربيت بهتر ومناسب است.اکنون اين سوال پيش می آيد در مدارس ما در برنامه های آموزشی وکتابهای درسی ما چقدر به زبان فارسی وبخصوص هنر وادبيات معاصر توجه شده است . آموزگاران چقدر با ادبيات معاصر وبخصوص شعر ورمان ومفهوم و فلسفه آن وجهان نويسندگان آشنا هستند . همچنين دردانشگاه ها بخصوص در دانشکده های ادبيات وعلوم انسانی چقدر توجه وآشنايی با هنر وادبيات مدرن است در چند دانشگاه ما دوره های فن نويسندگی ، نقد ، وفلسفه هنر وغيره برگزار است چه تعداد کارگاه شعر و شاعری و نويسندگی ونقد ومعرفی رمان وداستان کوتاه وغيره در سطح مملکت فعال هستند بايد باتاسف بگويم که بسيار اندک در حد هيچ ودر جوار اين مسائل نشريات تخصصی هم بسيار اندک و در صورت فعال بودن مدام زير نظر هستند با چنين وضعی ميزان آگاهی و توجه ومطالعه رمان وشعر وکلا کتاب هم اندک خواهد بود .يعنی سيتم آموزشی ما مردم جامعه را راغب وعلاقمند به مطالعه تربيت نمی کند .اگر مواردی که بر شمردم فعال وپويا درکار بودند مسئله مطالعه وتوجه به شعر ورمان صد چندان می شد و در اثر توجه واستقبال مردم نويسنده وشاعر هم خوشنود واميدوار به کار خود ادامه می داد ونه اينکه دلسرد به انزوا می رفت وگرفتار زودمرگی می شد. ومورد ديگر که مهمترين است خود نويسندگان جامعه ما هستند . متاسفانه عموما نويسندگان ما با وجود استعداد خوب وپر شگفت دارای سواد نويسندگي متوسط وگاه ابتدايی هستند چه از لحاظ دانش عمومی وروز وچه از لحاظ فن وفنون نويسندگی وچه از لحاظ آگاهی وشناخت اين که شعر ورمان در فلسفه مدرن وروز چه معنا وتعريف دارند ودر گذشته چه تعريف می شدند و چه از لحاظ شناخت فلسفی وهنری ونقد وآگاهی وجهابينی که بايد داشته باشند. حتا از جنبه روانشناسی اجتماعی وقومی وفرهنگی ورفتاری هم آن مواردی که در اثر خود بعنوان سوژه ويا پرسوناژ خاص تصوير و توصيف وسروده وروايت می کنند تمامن الگوهای نامحسوس ذهنی اورا در آفرينش رمان وشعر می سازند وبايد موردپذيرش وهم سطح جهان امروز باشند که متاسفانه نيستند ومهمتر از همه به ياد بايد داشته باشيم که مسئله نگاه ونوع نگاه وجريان نگرش در ادبيات گذشته چيزی ديگر بود وامروز چيزی ديگر است . نگاه نويسنده امروز با پس زمينة دانش فلسفی او وجهان بينی وزيباشناسی خاصی را که در هنر واثر خو خلق می کند نوعی رسيدن به زيبايی محض است اگر اين جهان بينی وزيباشناسی فراگير وبديع باشد اثر او هم فراگير وديگرسان آفريده وخلق خواهد شد که بايد تاکيد کنم حاصل تاملات هر نويسنده همان اثر او خواهد بود . وبه همين دليل است که من در پايان مقاله به تاکيد اين جمله وپيام را به تمام نويسندگان می نويسم ومی گويم که:

ای کاش شاعر ان ونويسندگان سرزمين ما را توان آن بود و باشد که گذر وعبور خود را در تاريخ تماشا می کردند و به همه می گفتند شما مارا بايد در سمت آينده ديده باشيد !؟

واما نويسنده ايرانی وياهر نويسنده ای در هر جای جهان که می نويسد انتظار توجه وخوانش ونقد اثر خودرا دارد اما وقتی در جامعه در خود فرورفتة ما اثرش در تيراژ محدود انتشار می يابد و چندان توجهی بدان نمی شود. توگويی که اتفاقی روي نداده ، چند ماه کتاب در ويترين کتابفروشيها وقفسه کتابخانه ها هست و بعدديگر هيچ .سوال خواهد بود چه شد ؟ هيچ . چندنقد نوشته شد هيچ ؟ چقدر در آمد داشته ای هيچ ؟ حاصل اين همه تلاش چه بوده هيچ ؟ و اين هيچ ، هيچ ها ، آفت جان و روح نويسنده می شودکه زود مرگ شود. واو درست در ساعت مرگ اثر می ميرد .

6 آبان 1387

27 اکتبر 2008

پایان مقاله

نظرات

نام:
شماره تماس :
شماره امنيتي: