اسماعیل بوردشاهیان

نویسنده، مترجم، پژوهشگر

پارسی English

درمصائب بنفش

پا سخی به گفته ها و نوشته ها و نقده ها

 

بيش از هشت سال از انتشار (( اورميای بنفش )) اثر منظوم ومتفاوت من می گذرد . در اين مدت علاوه بر اين که بعنوان يک منظومه و اثر تراژيک نمايشی مورد توجه وبحث مراکز ادبی وهنری بخصوص دانشگاهی داخل وخارج از کشور قرار گرفت ودر چند کشور از جمله در انگليس و اتريش و سوئد ترجمه وانتشار يافت . از طرف محافل ادبی وهنری و صاحب نظران ومنتقدين .نقدها وبرداشتهای خاصی در مورد آن نوشته و به عمل آمد از آن جمله : 

گروهی آن را آخرين وجه از رسم و نوع شعر وداستانگويی منظوم عاشق ها ی منطقة آذربايجان ( خنياگران دورگرد) ومتاثر از فرهنگ وتفکر قومی دانستند 

گروهی آن را مال زمان حاضر ندانسته وشعر بودن منظومه ای بدان بلندی را نپذيرفتند

بسياری سکوت کردند 

گروهی سوژه آن را متاثر از داستان منظوم ( آخ تامار ) سروده شاعر ارمنستان هوهانس تومانيان وديگر افسانه ها واسطوره های منطقه وملل ديگر گفتند 

اما مهمتر وگزنده تر از همه که علت و موجب اين نوشتار شد . قضاوت عده از منتقدان وخواندگان وشاعرانی بود که آن را افسانه نفرت خواندند ودر تحليل خود بدون توجه به ساختار تراژيک وخاستگاه اسطوره ای وکارکرد تاريخی وزمانی اورميای بنفش آن را برخاسته از کينه های قومی خوانده و سرايندة آن را (( يعنی مرا)) به قوم ستيزی وداشتن ذهنينت اسطوره ای و يک سو نگری و گذشته نگری متهم کردند . بی آن که توجهی به اهداف اصلی من درسرايش افسانة اورميای بنفش و جريان شکل گيری آن ومهمتر از همه شگستن بن بست وايستايی شعرامروز و بردن آن به عرصه های عمومی گسترده وپيوند آن با موسيقی تئاتر واپرا ونقاشی داشته باشند . اينک به شرح ذيل به پاسخ تک تک موارد فوق می پردازم :

عاشق ها خيناگران زندگی وهستی وفرهنگ وتمام امال وآرزوهای مردم آذربايجان وسرزمينهای آتاتولی وقفقاز هستند که از دوران باستان بوده اند و رسم عاشقی خود را در فرهنگ تمام ملل منطقه تنيده اند . اگر من در سرايش اورميای بنفش متاثر از رسم و وجه کار آنها بوده باشم اين مسئله را بسيار طبيعی وناخودآگاه می دانم چون زاده وپرورش يافته آن منطقه وفرهنگ آن هستم لذا دعوت می کنم که نخست به شکل وتيپ و فرم وهويت ساختاری اورميای بنفش توجه کنند که بيشتر موسيقايی وآوازی ونمايشی واپرايی است وبه ياد بايد داشته باشيم که عاشقها هم، شعر وداستانهای منظوم خودرا با ساز وآواز می خواندند ومی خوانند .

همانطور که در مقدمه کتاب هم ذکر وتاکيد کرده ام . من معتدم هر عصری تراژدی واسطوره و افسانة خودرا خواهدداشت وخواهد ساخت اما با الگو وسمبلها وابزارها ونوع نگرش خاص خود. مهم اين است که ساختار آن چگونه وبرخورد ما با آن چگونه باشد . فرق است بين يک تراژدی مدرن با تراژدی كلاسيک . اما در خصوص شعر بودن ونبودن متن اورمياي بنفش . بايد ديد تعريف ما ازشعر چيست ؟

گروهی شعر را غير تعريف خوانده اند . گروهی ديگر آن را الهام شاعر و کلامی منظوم گفته اند عده ای آن را حادثه ای در زبان دانسته اند وعده ای ديگر آن را حاصل مکاشفه وفراشدگی شاعر و انعکاس عمل او در زبان دانسته و شعر را حادثه اي در زبان خوانده اند و در اين راستا تئوري ومکتبهای بسياري شکل گرفته . از مکتبهای ادبی تا فلسفی با نوع نگرشهای متفاوت ، از ساختارگرايي تا فرم گرايي از حجم تا محتواگرا از عبور از معنا واثبات زبانيت زبان در شعر تا عبور از زبان و رسيدن به شعر مفهومي حسي و غيره وعيره ..... 

من معتقدم ونوشته ومی نويسم که زبان مصداق خود را در معنا ومفهوم می يابد. بزرگترين رسالت شعر در عبور از زبان ورسيدن به مفهوم حسي محض وناب است كه در آن لحظه شعر به نهايت مرحله شعري وهنري ناب مي رسيد ومي توان گفت كه شعر محض است وهمه را درگيرنموده ودر پيوند با تمام عناصر واشيا درارتباط نزديك ودائم با تمام هنرها به سر مي برد ودر تمام حسها وذهن ها وبودنها نفوذ مي كند ونياز به تاويل وترجمان ومعنا ندارد . اما شايد سوال شود كه بااين تعريف شعر چگونه مي تواند در زبان اتفاق بيافتد وبعد از آن عبور كند . اجازه بدهيد كمي در اين مورد تامل كنيم . با اين تاكيد كه قبلا در مقالة ديگري در اين مورد بحت كرده ام واينك به اختصار به طرح مسئله مي پردازم . خوانندگان علاقمند براي كسب اطلاعات بيشتر مي توانند به مقاله ( پايان شواليه پير ) من كه در بهار سال گذشته منتشر شد مراجعه كنند :

هایدگر می گوید : زبان حرف می زند . وقتی می گوید زبان حرف می زند . صحبت می کند . معنی آن این نیست که فردی ، انسانی با انسانی صحبت می کند بلکه حضور زبان را خارج از معنا در مستقل بودنش نشان می دهد . اما چیزی که هم هایدگر وهم بودریا وهم پل ریکور و ژانت به آن معترفند . ناب بودن معنا در مصداق زبان است یعنی معنا در زبان مصداق پیدا می کند وزبان در معنا مصداق بودن خود را مي يابد . همان چیزی که به معرفت آدمی ختم می شود . با اين نگرش هر شعري كه سروده وآفريده مي شود در زبان وبا زبان است . چيزي،اتفاق وآفرينشي كه در درون زبان روي مي دهد و بعد از زبان عبوركرده وهستي خود را درمفهومهاي حسي در ترنم موسيقايي وآوايي واژگان مي يابد همان چيزي كه هستي و وجود شعر است ودر درون زبان اتفاق افتاده وبعد به هستي مستقل رسيده است .به اين مسئله هم بايد توجه نمود كه اگر چه مولفه ها وسمبلهاي حسي در ميان اقوام وملتهال وآدامهاي سرزمينهاي مختلف متفاوت است اما همه در دريافت مفهومهاي حسي اصيل انساني وفرهنگي رفتار وعمكردي مشترك دارند كه براي نمونه مي توان به نگرش وسمبلها وبرداشتهاي حسي مشترك در تما زمينه ها از جمله در زمينة عشق غم ، دوستي ، احساس غربت وغيره را اشاره كرد . به همين دليل است كه شعر وهر محصول هنري اصيل از بعد مكان وزمان عبور كرده در عرصه جهان در فرهنگهاي متفاوت ومختلف با توجه به ساختار وهويت جهان شمول خود حضور مي يابد و باز به همين دليل است كه شعر وهر اثر هنري اصيل در ساختار خود بايد علاوه بر فرهنگ آفريننده ، به فرهنگ سرزميني و فرهنگ جهاني مجهز باشد تا بتواند از مرزهاي سرزميني گذشته ودر سطح جهان ودر ديگر فرهنگها پذيرفته شود . اورمياي بنفش داراي چنين ساختار وهويتي بود وبه همين دليل در اندك مدتي ترجمه ودر ديگر كشورها انتشار يافت وپذيرفته واجرا شد و همانطور كه در پيشگفتار كتاب هم تاكيد كرده ام . هدف من از سرايش اورميا بنفش پاسخ به ضرورتهاي شعري وشگستن فضاي بحران از جمله عادت يكسان نويسي وسرايش يكنواخت وهمسان ومنطق وانديشه هاي حاكم بر فضاي شعر امروز بود كه پيش از چهل سال است كه شعر وادبيات معاصر راگرفتار ايستايي كرده اند از آن جمله بحران هم سان نويسي ، بحران معناگريريزي ، بحران فلسفه وزبان زدگي وپست مدرن بازي، بحران كلام پريشي وبي سويگي يا شيزوفرني نويسي وبي آوايي با فرم سخت پيچيده ناهماهنگ كه متاسفانه نمي توان نمونه اي از آنها را به عنوان شعر معاصر در ويترين فرهنگي وتاريخي ادبياتمان قرار داد و من با اين درك واحساس به آفرينش اورمياي بنفش وديگر آثار خود پرداختم وهدفم جدا از رسالت اجتماعي وفرهنگي در آفرينش اثري متفاوت وبيان دردهاي تاريخي ناگفته و بازگرداندن آن حس وموسيقي زوده شده از شعر و ارائه فرم وساختار تازه وسرودن شعري با فضاي ديگرسان در زبان وصداي تازه وارائه اثري جند صدايي با ساختاري ديگر وبردن شعر از خوانش فردي به خوانش جمعي وخارج ساختن آن از انزواي تاريخي وپيوستگي محض با ادبيات وپيوند دادن آن با ديگر هنرها بخصوص موسيقي ، تئاتر ، اپرا وسينما بود واگر كساني بگويند كه اين اثر در ايران در سرزمين ما غيرقابل اجرا ست وبراي حضور چنين اثري هنوز زود است . در پاسخ بايد بگويم اين گناه ومشكل من نيست . اين عقب ماندگي ديگر هنرها بخصوص موسيقي و تئاتر واپر وسينما در سرزمين ماست كه نمي توانند اثر مرا تغذيه كنند وبهمين دليل است كه در ديگر سرزمينها پذيرفته وترجمه واجرا شده است وشايد اين اثر موجب تحرك ودگرديسي در آنها وهمه در يك پيوستي شكلي واجرايي شود و حقيقت اين است كه ما نيازمند تامل وتفكر عميق براي تغيير در تمام زمينه ها هستيم . جهان وعصر حاظر ، انديشه ، فكر وشعر وديگر آثار هنري مناسب زبان وفضا وشكل و زمان خود را مي خواهد . اگر به اين مسئله توجه نكنيم . در داير محدود خود محبوس ومحكوم به فنا خواهيم بود.

3- در خصوص تاثير پذيري از سروده ها وافسانه هاي اقوام وملل منطقه . نخست بايد بگويم در طول تاريخ فرهنگها هميشه متاثر از همديگر بوده اند . هيچ فرهنگي در انزواي نمي تواندبقا ورشد داشته باشد . اما در زمينه تاثير پذيري . نخست بايد چگونگي وشكل جريان آن را دقيق باز جست كه آيا مسئله تاثير شكل تاريخي وكاركردي ساختاري در راستاي رشد تكامل داشته ويا نه كرته برداري بوده كه مشكل ادبيات وديگر آثار هنري وفكري قرن شده . انديشه ورزي مي گفت اگر بتواني در اين عصر كرته برداري و تاراج ومرگ شعر وهنر در گستره ارتباطات چند زماني دوام آوري وربوده نشوي شاهكار كرده اي . كه در خصوص اورمياي بنفش چنين نبوده است .

اما در خصوص منظومة ( آخ تامار ) سرودة هوهانس تومانيان شاعر فقيد ارمني كه يك اثر رمانتيك عاشقانه است و از آغاز قرن بيستم به بعد با توجه به واقعه كشتار ارامنه و راندن ارامنه از سرزمينهاي اطراف درياچه وان شكل نوستالوژيك سرزميني يافته است. موضوع منظومه ( آخ تامار ) از اين قرار است كه پسر جواني از آبادي ساحل يك سوي درياچه وان بادختري از آبادي ساحل ديگر سوي درياچه دلباخته وعاشق هم مي شوند و پسر جوان هرشب براي ديدار يار شناكنان بر اساس نشان آتش افروخته شده توسط دختر از درياچه گذشته به ساحل ديگرسوي درياچه مي آيد وتا نيمه هاي شب به راز ونيازمي نشينند تا اين كه جوانان آبادي از راز عشق و دلدادگي آنان با خبر واز سر به اصطلاح غيرت در دشمني با عشق در يك شب توفاني نا آرام آتش افروخته شده توسط دختر را خاموش وچراغ اورا مي شكنند . پسر جوان عاشق كه در پي نشان آتش است هرچه شنا مي كند اما نشان آتش را نمي يابد و در درياچه سرگردان و گم مي شود وآخر در اثر خستگي وتوفان در حالي كه در ميان درياچه فغان بر مي آورد ونام يار ودلدار خودرا به آه درد مي خواند ( آخ تامار ، آخ تامار) غرق مي شود . 

مشابه چنين داستان وافسانة عاشقانه ونوستالوژيكي كه كهن وباستاني تراز آن است داستا ن وافسانة ملي قوم ژرمن در خصوص عشق و دلدادگي شاهزاده وشاهزاده خانمي بهم ديگر است كه هاينريش بل نويسنده شهير الماني هم در كتاب كاترينابلوم خود بدان اشاره دارد . مضمون افسانه چنين است كه در روزگاران دور شاهزاده وشاهزاده خانمي عاشق هم بودند اما دريايي ميان آنها قرار داشت ومانع ديدار ورسيدن آنها بهم بود.قرار شد شاهزاده خانم سه شمع در ساحل روشن كند تا شاهزاده براساس نشان آنها از درياچه عبور كند اما راهبة جادوگر پي به راز آنها برد وشمع ها را خاموش نمود وشاهزاده سرگردان در درياچه غرق شد . 

افسانه وداستانهاي ديگري در اين مضمون در ميان ملل ديگر هم هست اما هيچ كدام شباهتي به افسانه اورمياي بنفش ندارند . مضمون اسطوره و افسانه اورمياي بنفش داستان مبارزه ومرگ دليرانة دختر مقدس معبد شهر اورميا در ستيز با سپاهيان سارگون دوم پادشاه آشور به 714 ق م است . چنين است كه سارگون دوم بعد ازتسخير شهر اورميه وغارت آن زنان ودختران جوان شهر را به اسارت وبردگي مي گيرد واز بيم بازگشت مردان وسپاهيان اروميه كه در جزيره ها وديگر مناطق وسواحل درياچه هستند دستور مي دهدكه در شب كسي آتش نيفروزد . اما دختر مقدس معبد شهر كه چشماني به رنگ بنفش دارد شب هنگام چراغ مي افروزد و بديدار اسيران مي رود و بعد در ساحل درياچه چراغ بر بالاي سنگي مي نهد و به نيايش مي نشيند. سارگون از پيشگويان شنيده بود كه راز شگست ونابودي آشور وويراني نينوا در اثر طغيان آب در راز ودعاي دختر اورميا است واو نبايد راز دل با دريا بگويد . پس بدستور سارگون شب هنگام دختر اورميا دستگير وبعداز شكنجه هاي بسيار لبانش را مي دوزند و در ساحل دريا رهايش مي كنند كه بميرد . مي گويند دختر اورميا تمام شب با زخم ودرد به نيايش مي نشيند وصبحدم راز خود را با دريا مي گويد ودر اثر زخم تيري كه بر گلويش مي نشيند در ساحل درياچه به اشك ودرد مي ميرد وآخرين حرفش همانا اين است كه ( چراغ افروخته داريد) . مردمان معتقدند كه از خاكستر او زنبق هاي بنفشي روئيدند كه هنوز هم در ساحل درياچه مي رويند ونگهبان شهر ومردم ودرياچة اروميه هستند. جدا از اي اينكه ساختار اسطوره اي وتاريخي . عملكرد وهدف وشخصيت دختر اورميا با ديگر اافسانه بسيار متفاوت است . بايد توجه نمود كه در اين اثر مسئله نقش وعملكرد تاريخي يك فرد ويك قوم است . نه مسئله دل ودلدادگي .

اما من چگونه به اين اسطورة كهن تاريخي دست يافتم و آن را پرورش داده ودر داستاني دگرگون شده با افزوده هاي ذهني سرودم . به خاطر دارم در اواخر بهار سال 1365 كه كار خود راتازه در دانشگاه شروع كرده بودم با گروهي از دانشجويان دختر وپسر در روستاي كريم آباد واقع در ساحل شمال غربي درياچه اروميه مشغول كار تحقيق در زمينه جامعه شناسي روستا بوديم . هنگام ظهر و وقت بازگشت تعدادي از دختران دانشجو مشغول چيدن زنبقهاي بنفشي بودند كه در ساحل درياچه روييده بود . در اين هنگام زن نسبتا پيري گذشت وگفت كه زنبق ها را نچينيد گناه است . من پرسيدم چرا گناه است . گفت نمي دانم مي گويند از خاكستر دختر اروميه روئيده اند. چيدنشان گناه است . هر چه خواستم توصيح بيشتر دهد . فقط گفت از گذشتگانش شنيده و چيزي بيشتر از آن نمي داند . سالها گذشت . در دوران تحصيلات تكميلي عالي در اروپا . اين فرصت برايم فراهم شد كه همراه با ديگر دانشجويان به قيمت بسيار ارزان سفري به سنت پتررزبورك داشته و از موزه بزرگ ومشهور آرميتاژ كه موضوع وهدف اصيلي سفر تفريحي مطالعاتي دانشجويي بود به اتفاق ديگر دانشجويان ديدن كنم . در ديدار از آن موزه اكثر افراد ودانشجويان از مقابل مجسمه سنگي بسيار قديمي زني به ارتفاع حدود160 سانتيمتركه بي شباهت به مجسمه هاي سنگي الاهه هاي يونان وروم باستان نبود با نگاهي بي تفاوت گذشتند جز من كه در برابر آن دقايق بسيار ايستادم دليل آن هم محل اكتشاف مجسمه بود كه در شناسنامه آن محل كشف شمال غربي درياچه اروميه ذكرشده بود كه توسط نكتين خاورشناس وآخرين كنسول تزار روس در اروميه به روسيه منتقل شده بود . مجسمه بدليل گذر زمان وقرار گرفتن در منقطه آب و نمك ساييدگي بسيار داشت و جلوه بيشتر آن لبان خراشيده وشال سر او كه قسمتي از شانه و تن اورا مي پوشاند بود . آن روز من هر چه از مسئولين موزه منبع و ماخذ ويا بهتر بگويم رفرانس خواستم اطلاعاتي بيشتر از آن چه نوشته بودند نداشتند جز اين كه به دوران قبل از مادها وبه تمدن ايدا ها يكي از طوايف قوم ماننا ها تعلق دارد . بعد از بازگشت از سنت پترزبورك بسيار تحقيق وجستجوكردم ودر نهايت به گزارش هشتم از جنگهاي سرگون دوم پادشاه قوم آشور رسيدم كه در آن به صراحت وروشن مي گويد كه سرزمينهاي سبز ساحل درياچه اروميه راتسخير و شهر اورميتا را ويران ومردان آن را كشته وزنان ودختران زيادي را به اسارت وبندگي گرفت ومي گويد گندم وجو بسيار يافته وگاو واسب بسيار صاحب شده ومهمتر از همه مي نويسد دختر اورميتا بكشتم . جدا از اين كه اسارت زنان ودختران يكي ازستمهاي نانوشته تاريخيست كه برابر اسناد اين زنان ودختران علاوه بر بردگي بايد به عشرت سپاهيان ومردان آشور هم پاسخ مي دادند و باردار مي شدند ودر صورت ناتواني محكوم به زجر ومرگ بودند . اما اشاره مستقيم به كشتن دختر اورميت اهميت وجايگاه دختر اورميا را نشان مي داد ومرا به ياد سخن آن زن داناي روستاي كريم آباد اروميه انداخت و اسطوره اي كه او نقل كرده بود و من بعنوان يك شاعر ونويسنده وپژوهشگر موظف به انجام تعهد وكاركرد تاريخي خود بودم پس دو سال تمام در آن اندشيدم . نخست قصدم نوشتن گزارش تحقيقي بود . اماناحودگاه به گونه شعر در زبان ومضمون وفرم دگرسان جاري شد و نخستين قسمتي كه سروده شد پردة سوم بود وبعد در طول دو سال ديگرقسمتها وبخشهاي تراژدي سروده وجاري شد كه با حذف بسياري از سروده ها وتنظم آن با يك سرآغاز دو تابلو وسه پرده شكل نهايي خود را يافت ومنتشر شد . من آن را سرودم تا به تاريخ وبسيار كساني كه ادعا داشتند ودارند كه در اين سه دهه شعر امروز به ايستايي رسيده واثر در خوري در آن آفريده نشده پاسخ دهم ودر پاسخ آن منتقدين عزيزي كه در مجله نامه فرهنگ ودر مجله نقد فرزان ( اورمياي بنفش ) را با ( آنتيگونه ) سوفكل مقايسه كرده بودند بايد بگويم اين دو اثر بسيار با هم متفاوت هستند. درست است كه هر دو در زمينه سرنوشت شهر وديار ومردمي است اما آنتيگونه بيشتر گرفتار بي زمانيست اما در اورمياي بنفش هم زمان وهم تاريخ به شكل روشن در كارند وكار وعمل دختر اورميا كاركرد فردي نيست بلكه خروج از من وتسري در تمام مردم وتاريخ است . با اين توصيف و شرح مسائل حال همه مي توانند داوري كنند كه بين اورمياي بنفش وداستان عاشقانة ( آخ تامار) وديگر افسانه ها تفاوت اساسي بسيار است ونمي تواند مسئلة تاثير پذيري در ميان باشد .

4- اما در پاسخ به آن كسان كه افسانه اورمياي بنفش را افسانة نفرت و دختر بنفش اورميا را عفريتة اورميا ناميده ومرا متهم به قوم گرايي نموده اند . آنان را به تامل و مطالعه ديگر آثار خود وبعد قضاوت درست دعوت مي كنم . جالب است كه از طرف مردم ترك آذري خودم مورد سرزنشم كه چرا به زبان تركي نمي نويسم . چرا در فارسي استحاله شده ام . بايد بگويم . همانطوركه در بسياري از آثار ومقالات وبخصوص درشرح حال خودنوشتة خود( اتوبيوگرا في )

نوشته وبارديگر مي نويسم كه من به عنوان يك نويسند وشاعر وشهروند آزاد جهان به مرزبنديهاي جغرافيايي و تفاوتهاي قومي وملي هيچ اعتقادي ندارم . جهان را مال انسان وانسان را از آن جهان مي دانم وبراي آبادي وخرمي زندگي جهان انساني ومهرباني مي نويسم وزبان شرين فارسي را براي نوشتن انتخاب كرده ام ودر سرودن اورمياي بنفش جدا از توجه به تاريخ وفرهنگ منطقه ونگرش فلسفي در گذار تاريخي اقوام . به آن مسئلة اصلي هستي آدمي در تلاش براي بقا وارزشهاي بودن توجه داشته ام و دو عنصر بسيار مهم آب و آتش را بعنوان عناصر اصلي وتعين كننده سرنوشت آدمي در بقا ورشد زندگي پايه قرار دادم وبه سرايش حديث زندگي وعشق مهر پرداختم وقصدم از سرايش آن ستايش مهر ودانايي بود كه دانايي موجب مرگ پليديهاست پس ( چراغ افروخته داريد)

 

اسماعيل يوردشاهيان اورميا

18/12/87

اروميه - ايران

پایان مقاله

نظرات

نام:
شماره تماس :
شماره امنيتي: