در بحث و بيان و انگيزه و روش و پژوهش
زماني ، فرزانه اي تعريف مسئله را مهمتر از راه حل مسئله دانسته بود . دير زماني است كه تغيير آحاد مسئله دگرگوني بنياد حيات اجتماعي و فرهنگي شرايط تازه و نويني را مقابل آدمي و جوامع انساني نهاده است .
ما كه اكنون هر روز با پديده هاي تازه اي روبه رو هستيم . جهان هستي در حال تغغير و دگرگوني است . پديدار شدن امر ارتباطات ، انفجار اطلاعات در گستره ي نا محدود و زمان ، و شكستن مرزهاي تفكر در لحظه و حال به حدي است مه دستاوردهاي علمي و تحقيقي و تغيير نظريه ها را به آني و لحظه و ثانيه اي رسانده است ،كه فضا و جهان و دنياي تازه اي را به ما معرفي مي كند ، و اين سوال را مطرح مي سازد كه آيا جوامع ايستا يا در حال توسعه و غير متعهد و ، مهمتر از همه ، جامعه و انسان ايراني چقدر آمادگي پذيرش و توان برخورد با جهان تازه ا دارد .
((توسعه )) را از قوه به فععل در آمدن نيروي كار و دانش و خلاقيت مردم يك جامعه در راستاي يك برنامه نظام مند گفته اند ، كه حاصل آن روز آمد شدن اركان جامعه در ابعاد فرهنگي ، زيستي ، اقتصادي ، سياسي ، و اجتماعي و پذيرش دگرگوني و آزادي و پرسش و تفكر در اركان جامعه است كه منجر به روشن شدن علتها و شناخت كاستيها و فراهم كردن زمينه و بستر مناسب ارتباط و برخورد با جتمعه جهاني و دگرگوني فرايند زندگي مردم در حيطه يك سازمان منسجم زيستي كارامد است . البته اگر دريچه ذهن و قلبها را باز كنيم ودر زمينه تمامي پديده ها باز انديشي دوباره و تعريف دوباره خود و خانواده و جامعه بنشينيم .
زمان درازي نيست كه اتحاديع اروپا شكل گرفته و روياي اروپايي متحد ، كه روزي آرزوي ناپلئون و بسياري از رهبران و مردم اروپا بود ، اكنون ديري است كه به وقوع پيوسته است . و اين اتحاد و پيوستگي در زدودن شق قوميت مداري و ايده مداري و جايگزين كردن آن با آرمانهاي جامعه مدار و مردمسالار و پيوستگي انساني در تمام زمينه هاي زيستي و فرهنگي و اجتماعي سياسي – اقتصادي و امنيتي است . در حال حاضر ، حرف از قوم و قوميت و سيره يك انديشه و نظر و ايده مداري ، در حقيقت ، زنده كردن نوعي خاطره و احساس زيباي ازلي است كه در چارچوب خاطره و ارتباط زيستي در يك جشنواره مطرح است و نه در جريان گردش امور روزانه جامعه .
حاليا ، در چنين دوران فرازيستي كه جامعه جهاني به مفهوم و معناي كامل و روشن همزيستي و پيوستگي جهاني مي انديشد و انديشه و معرفت و فرهنگ و معنويت حوهر انساني را در ارتباط با هم و همزيستي و تقابل و انديشه و تامل انديشه و يافته ها و انتقال فن آوريها و توليدات و غيره مي شمارد- به حدی که در ادبیات جهانی صحبت از آفرینش و ابداع واژگان مشترک جهانی در تمام زبانهاست – سخن از قومیت و قوم و قومیت مداری نوعی گریز از واقعیت و عدم درک جریان حرکت تاریخی جهان است ، که متاسفانه در بسیلری از کشورهای جهان سوم یا در حال توسعه با تحریک اقتدارگرایان مشاهده می شود . و این سوال مطرح می شود که در شروع قرن تازه (12) که جهان به پیوستگی می رود ، صحبت از قومیت و جزمیت قومی و دینی و جداسری چه جای اندیشه و طرح و بحث دارد . البته در این امر ، ویژگی زیستی و شکل جامعه ، نوع سیستم حاکم و وضعیت حکومتها و عدم وجود دموکراسی و احترام به باور و علایق و فرهنگ قومی و پذیرش همسانی و برابری در سطح کلی جامعه و نوع سازمان زیستی و شکل اقتصاد جامعه و ساختار اندیشه در سطوح مختلف مهم ، تعیین کننده ، و محرک ساز است . باید این مسئله مورد تحقیق و پرسش قرار گیرد که چقدر تفکر و خودآگاهی و شناخت ابعاد و مسائل روز و امکان ارتباط و قرار گرفتن در جاده های ارتباطی و احساس امنیت از هر جهت برای مردم جامعه مقدور است .
در چنین وضعیتی است که ابعاد دو پدیده مهم ، که هر دو متاثر و تاثیر گذار در هم هستند ، طرح می شود :
پدیده آگاهی و شناخت گردش جریان آزاد اطلاعات و ارتباطات ، که امر دانش و تفکر و شناخت دقیق علمی بر همه مسائل را فراهم می سازد .
جریان توسعه و تداوم آن در تمامی زمینه ها ، با پذیرش الگوهای نوین جهانی و ابزار و تکنولوژی و دگرگونی ابعاد زیستی جامعه و پدیدار شدن سیستم نوین اجتماعی ، فرهنگی ، اقتصادی ، و سیاسی.
باید باور بداریم که هر یک از پدیده ها یفوق بی وجود هم امکان حیات و تداوم پایدار ندارد ، و وجود هر کدام ضرورت وجود دیگری را طرح و اجباری می سازد . در چنین فضا و محیطی ، سخن گفتن از قومیت و قومیت مداری و اندیشه ایده مداری نوعی گریز از حال و زمان حاضر و متوقف کردن جریان حرکت جامعه (انسانی) است . اما چه چاره ؟ پدیده های داخلی و خارجی و تاریخی و زیستی و فرهنگی عواملی هستند که ضرورت بقای قومیت و باور به قوم مداری و دین مداری را در قسمتهایی از عرصه جهانی تشدید و مسلط می کنند . از جمله :
عوامل سلطه جهانی که هدایت بسیاری از ارکاان را در سلطه خود دارند و از پذیرش نیمی از مردم جهان در دهکده جهانی خودداری می کنند .
روند مسائل منطقه و شکل جوامع و مشکل اجتماعی و اقتصادی و سیاسی در آنها که نفی پیوستگی را دنبال می کند .
عدم وجود تفکر تاریخی و آگاهی در تمامی عرصه ها میان قشرها و گروهها و مردم اقوام مختلف جامعه .
موارد فوق موجب بروز تضاد ها و برخورد ها و سایر مسائل گسترده در عرصه جهانی ، منطقه ای ، و ملی هر کشوری می شود ، و این سوال را مطرح می سازد که راه کار ما چیست . راستی ما کی هستیم ؟ کی بودیم ؟ چه خواهیم شد ؟ و چه باید بکنیم ؟ آیا چاره ما در پیوستگی و شناخت هویت ملی و ملیت است ؟ آیا پیوستگی قومی اقوام در سیطره فرهنگ و هویت ملی ، ملیت را فراهم نمی سازد ؟ آیا انسان بعضی از جوامع که از تضاد های قومی و رنگ باختگی هویت ملی رنج می برد ، هویت خود را باز خواهد یافت ؟ و در عرصه جهانی ، حقیقت خود را معرفی خواهد کرد ؟ آیا ما خواهیم توانست به حقیقت خود بازگردیم ؟
تئوری دمانس اجتماعی
در مقابل این سوال و دها سوال دیگر ، مسئله دیگری به دلی کهنسالی بعضی از جوامع ، به عنوان مسئله دمانس اجتماعی ، مطرح می شود ، که این امر می تواند در کندی کارکرد رفتار اجتماعی و پیچیدگی بازتاب آن و عدم توان تصمیم گیری موثر باشد .
در بررسی و تحلیل تئوری دمانس اجتماعی یا پیچدگی فرهنگی تیرگی شعور قومی جوامع چند قومی کهنسال ، این سوال مطرح است که آیا از دیدگاه جامعه شناسی و روانشناسی اجتماعی و انسانشناختی این امر صحیح است .
آیا این درست است که جوامع انسانی ، مانند انسان در دوران پیری ، دچار دمانس و تیرگی شعور شده و توان اندیشه و تصمیم را از دست می دهند و بر اثر ذهنیت ایستا در گذشته و خاطره قومی به سر می برند ؟ و توان تحلیل مسائل و امکان روز آمد شدن و زیستن را ندارند ؟ پس نخست به قوم گرایی بازگشته ، کم کم بر اثر تعصب و عصبیت قومی و درهم پیچیدگی اجتماعی ضعیف شده و از هم پاشیده و تجزیه می گردند و ، بر اثر تجزیه ، نخست سرزمینهای کوچکی در هیئت جوامع قوم مدار شکل می گیرند و این جوامع باز راه یافته می ÷یمایند مگر تفکر تاریخی و شتاب زمان را دریابند و دگرگون شوند ، ورنه از هم پاشیده و از بین می روند .
با توجه به آنچه گفته و تحلیل شد ، حال این مسله مطرح است که حاصل قومیت و قومیت مداری در عرصه جهانی چیست . آیا با توجه به سابقه تاریخی و همزیستی اقوام مختلف در کنار هم نباید عوامل پیوستگی را جست ، آنها را شناخت و گسترش داد ، و بر پیوستگی اقوام با هم افزود ؟ عواملی چون مبانی نژادی ، سوابق تاریخی ، خویشاوندی ، قومی ، همزیستی جغرافیایی ، همسانی فرهنگی ، و بخصوص هماهنگی زبانی .
تمامی موارد فوق ، در مفهوم و مبانی پیوستگی ملی و روح به هم پیوسته جمعی ، به نام ملیت مطرح می شوند . مردم اکثر کشورهای جهان از به هم پیوستگی اقوام مختلف در حول دایره ملت ، هویت جهانی یافته اند . و به یاد باید سپرد که تمامی مجموعه ارزشهای زیستی فرهنگی مردم هر جامعه ای از روح فردی به روح جمعی و قومی ، و از روح قومی به روح ملی ، و از روح ملی به روح جهانی گسترش می یابد . حال این سوال مطرح است که در سیستم ها رژیم های پندارگرای ایده مدار ، که مسئله ملیت و هویت ملی بی اهمیت است و مورد توجه نبوده و به عنوان یک امر بی ارزش و گاه ضد ارزش مورد تفسیر و ارزیابی قرار می گیرد ، مسئله پیوستگی اقوام را بر مبنای کدام ارزشهایی می توان حفظ کرد . آیا می توان با تکیه بر یک آرمان و اندیشه ،پیوستگی در میان اقوام یک جامعه ایجاد کرد ، و با توان بالای فرهنگی تضادها را محو نمود؟ چنانچه چنین امری ممکن گردد ، باید شادمان شد ؛ چرا که اوج زیست فرافرهنگی انسان در هویت انسان و پیوستگی در سطح جهان شکل می گیرد و بحران فرهنگی رخت بر می بندد ؛ انسان به چنان حدی از درک و شعور و آگاهی و پندار فرهنگی می رسد که همه چیز را در هویت رشد و توسعه و خوبی و پیوستگی و آرمان جهان مداری و پیوستگی می بیند . اگر چنین اتفاقی بیفتد ، باید گفت آن انقلاب فرهنگی روی داده و جامعه جهانی وارد مرحله تازه ای از حیات خود شده است که ، در چنین وضعیتی ، بسیاری از کنشها و رفتارها و اعتقادات و معلومات فرهنگی دگرگون می شوند ؛ زبان تغییر می کند ، بسیاری از واژگان دیگر محل مصرف خود را از دست می دهند ، و روابط اجتماعی و انسانی واژگان تازهع و ساده و صدا ها و آوا ها و رفتارها و مناسبت تازه ای طلب می کند .
اما این همه آرزویی بیش نیست . رسیدن به چنان مرحله ای از شعور و درک اجتماعی ، از طرف تمام مردم جامعه جهانی ، نیاز به زمان و دگردیسیهای فرهنگی و اجتماعی دارد . متاسفانه ، ما در حال حاضر از تضاد های فرهنگی و قومی و تاثیر عوامل بیرونی و تحریک آنها در عمیق تر کردن بحرانهای اجتماعی تضادهای قومی ، و بسا مسائل دیگری که در تضادهای قومی و ملی موثرند رنج می بریم و در هراس از برخورد و جداسری هستیم . پس چه چیزی بهتر از شناخت عوامل و فاکتورهای موثر در پیوستگی و همدمی و همگرایی قومی و ملی اقوام است ؛ شناخت این عوامل پاسخ سوال و فرضیه ماست . ما اکنون در آستانه هزاره سوم هستیم ، هزاره ای که در آن بسیاری از مسائل در تمام ابعاد دچار دگرگونی خواهند شد ؛ از جمله می توان گفت مرزها از بین خواهد رفت و پیوستگی انسانها و جامعه پیوستی جهان روی خواهد داد ، و در این مرحله بسیاری از جوامع توان بقا و پیوستگی را خواهند یافت و بسیاری به حاشیه رانده شده و دچار انزوا و ایستایی شده و از بین خواهند رفت . اما مردم آسیا و بخصوص سرزمین ما ایران چه وضعیتی دارند ، از چه رنج می برند ، و چقدر توان گذر از آستانه هزاره سوم برای بقا و زیستن در تمدن پیوسته آینده را دارا هستند . من با نقد گذشته و فرهنگ جامعه و به پرسش گرفتن بسیاری از ارزشها کالبد شکافی و تحلیل بسیاری از مسائل سعی نموده ام به آن پاسخ دهم . امیدد که حاصل کار و تحقیق مورد توجه قرار گیرد.
نظرات