امیل دورکیم جامعه شناس فرانسوی در مبحث ریخت شناسی اجتماعی خود – جامعه را مجموعه اندام واری می داند که یاخته اولیه آن را انسان تشکیل می دهد و مطابق با همین سیستم اندام وار جامعه است که دورکیم جامعه را مجموعه ای پیوسته و حیات وار می شناسد که به سبب وجود یاخته های زنده داری حیات و نفس زنده و روح و و جدان جمعی است .
هستی گرایان (پدیدار گریانی چون هرسول – هایدگر) نیز انسان را موجودی می دانند آگاه و دانا بر حیات خویش است و در تعریف نظر خود در شناخت آدمی ، وجه تمایز انسان و حیوان و سایر موجودات دیگر را در همین آگاهی و دانایی و نماد سازی می دانند . انسان وجود دارد و می داند که وجود دارد و ای بسا که همین دانایی ، رمز دوام حیات و بقای اوست . موجودی که می داند هست و می اندیشد و این اندیشندگی و بازتاب آن دانایی ، جوهر هستی اوست که سویه روشن آن را می توان در بازتاب های حسی و عاطفی انسان یعنی در آفرینش های هنری و فرهنگی جست و جو نمود .
بخصوص در شعر و رمان و اسطوره و افسانه که گاه اساس و بنیاد تفکر و رکن اصلی و بنیادین فلسفه تمدن ها شده است و در عصر حاضر یکی از ویژگی های بارز رمان مدرن وجود اندیشه و اندیشدگی همراه با ایجاد کیفی گسترده و رمز آلود و راز کاری آن است که در ساخت لایه های متناوب ، شکل یبالنده دارد که می توان گفت که ذهن و ذهنیت خلاق در آن حرکت و شکلی بالنده دارد . اما این حرکت ، جهت دار است و بالندگی و فعالییت ذهن را تا آن حد می پذیرد که به حقیقت موضوع و محیط روشن رمان آسیب نزند و در چنین وضعیتی است که رمان و شعر مدرن در شکل واقعی به دور از ذهن گرایی محض از درون نبض تپنده جامعه یعنی همان انسان جوشیده و رشد می کند .
در ادبیات یونان اثری هست به نام ادیب شهریار (ادیپ ) که سوفکل آن را رشته تحریر در آورده و این اثر در حقیقت معرف فرهنگ هلنی مخصوصا فرهنگ غرب است .
طبق ترادژی ، ادیپوس مردیست با سرنوشت و تقدیری تلخ و شوم ، اما او خواستار دانایی و جویای عشق و آگاهی است و به مانند پرومته (قهرمان اساطیر یونان) در تلاش کسترش دانایی و پی افکندن فرهنگ جهان تازه است که نادانسته و نا خواسته اما در راه هدف خود با پدر خویش در گیر می شود و پدر را می کشد و معمای ابوالهول نشسته بر دروازه شهر تبای را پاسخ می دهد و شهر را می رهاند و رسم فرهنگی نو می افکند ، همین رسم نو پایه و اساس و شاید هم رمز و راز حیات و کسترش فرهنگ غرب است اما در شرق تفکر و توجه ، به هستی و هستی گرایی به گونه ای دیگر است .
هستی گرایی شرق و جوهر اندیشه انسان شرقی در احساس تعلیق خاطر و یاد خاطره و ماندن در فرهنگ گذشته و حفظ آن است . به حدی که هر گونه دگر گونی و تغییر در آحاد آن ممکن نیست و اگر هم باشد به دشواری میسر است آن هم به ندرت و بسیار سخت و دشوار و همین دشواری در تغییر و دگردیسی در زندگی است که جامعه را سال ها به صورت استا نگه می دارد . نمونه بارز چنین فرهنگی را می توان در ترادژی- رستم و سهراب ، مهابهارت ، دمرول دیوانه سر دید.
در ترادژی رستم و سهراب ، سهراب جوانی است با اندیشه و خواسته ها و آرزو های تازه که جهان را دگرگون در رسم و آیین تازه می خواهد او را جست و جوی پدر خویش است اما پدر نماینده فکر و سمبل تفکر و اندیشه جهان کهنه و گذشته است . پس سهراب تقاضای دگرگونی زندگی پدر و جامعه کهنه را دارد . اما پدر نمی تابد پسی به نیرنگ و فریب فرزند را می کشد . البته بی آنکه او را بشناسد ، آیا راز عدم دگرگونی و ایستایی فرهنگ شرق و عدم نوع آوری در همین است ؟ آیا فرزند اندیشه ای تازه نیست ؟
آن یکی در غرب نا دانسته و نا خواسته اما بر اساس آرمان و هدف خود پدر را می کشد – در حقیقت جامعه کهنه را می کشد . وین یکی در شرق و آرزوی اندیشه تازه و تغییر دنیای کهنه به دست پدر دنیا کهنه و اندیشه قدیمی کشته می شود . در حقیقت فکر نو ، جامعه نو و جهان نو و انسان تازه کشته می شود و این شاید رمز و راز تفاوت غرب و شرق است .
کشتن ، عدم پذیرش دگرگونی و حفظ آحاد پیچیده فرهنگ گذشته ، مشکلات زیستی و اجتماعی مهاجرت و سرنوشت تلخ انسان مهاجر که نا خواسته تن به مهاجرت داده است و مهم تر از همه اینها ، حضور اندیشه و اندیشدگی اساس و قالب اصلی رمان خزان – نوشته اسماعیل یوردشاهیان شاعر ، نویسنده و پژوهشگر معاصر را تشکیل می دهد و من این مقدمه نسبتا طولانی و فشرده را آوردم تا به نقد و بررسی علمی رمان ((خزان)) بپردازم – چرا که به دلایلی چند توجه این رملن را حائز اهمیت می دانم و معتقدم نسیمی تازه در رمان (ادبیات داستانی) ایران وزیدن گرفته است .
رمان خزان در 136 صفحه و در 4 بخش به ترتیب ((یاد گذشته ها )) ، ((روزهای جدایی)) ، ((بلوط تنها)) و ((خزان)) که هر یک از بخش ها دارای چندین فصل است تنظیم شده است . کتاب از نثری روان ، فضای تصویری و حسی شاعرانه اما حقيقي در تعدد حوادث و فضا ها و زمان های متفاوت و مختلف فراهم شده است . به گونه ای که در همان شروع داستان ، خواننده از هجوم حوادث ، تصویر ها و فضا ها و تعدد متغییر زمان و تفکر تنهایی و هجوم اندیشه های فلسفی و اجتماعی و جریان گردش سیال تفکر بودن و زیستن در زمان های متعدد دچار نوعی گیجی و حیرت و گاه حتی و حشت و غم می شود بلی آن که انسجام جریان رمان به هم بریزد . فصل ، فصل آن به گونه پرداخت شده است که هر مرحله از آن فضا و حادثه و افراد مختلفی را در خود جا داده اند . و در کل می توان گفت رمان از بافت و ساختاری یک دست ، ریتمی هماهنگ و تصویر های روشن که در جمله های کوتاه اما حسی وادراکی فراهم شده است . به گونه ای که اگرنویسنده دیگری به غیر از یوردشاهیان ، رمان خزان را می نوشت شاید هر فصل آن 50 تا 60 صفحه و حجم آن از 900 صفحه تجاوز می کرد .
اما یوردشاهیان زمان و روزگار خود را خوب می شناسد . – او می داند که زمان داستان پردازی های غیر حسی گذشته است – زمان ، زمان فرصت های کوتاه است و انسان امروز ، انسان عصر رسانه ها ، آگاه از مفهوم و معنی نمادها و تصویر ها و معانی روابط و مکاتب است . پس نیازی به انشا ندارد . نگاهی به نمونه ذیل تمام منظور مرا روشن خواهد نمود .
((ظهر آن روز ، وقتی مادر از رفتن علی مطمئن شد ، به اتاق او رفت . در را بست و تنها پیراهن به جا مانده از علی را در آغوش فشرد ، سرش را بر بالش او نهاد و ساعت ها به درد گریست.))
رمان خزان ، صفحه 4 ، فصل 3 ، بخش اول یاد گذشته ها
تصاویر و فضا و موضوع بسیار واضح ، در جملات و واژه های کوتاه ، مناسب و هماهنگ و فشرده بیان شده است . مادری از فرار و رفتن فرزندش آن هم در وضعیت نا بسامان اجتماعی و اقتصادی ، قحطی و جنگ با خبر می شود .
پدر خانواده ، رفته ، نیست . در مسافرت است . کسی هم نیست که بتواند کمکی کند و خبری بگیرد . فرزند مهاجرت کرده و در حقیقت گریخته و برای همیشه رفته است و مادر این را خوب می داند . یاد فرزند ، غم جدایی ، احساس تنهایی و ناتوانی ، دلتنگی و نگرانی از وضع سلامتی او ،این که اکنون کجاست ، چه می کند ، چرا رفت ؟ چرا نماند ؟ آه با چه امید هایی او را بزرگ کرده بود . اکنون باید یاد و خاطره او به سر برد . پس به اطاق فرزند می رود که بوی خاطره اش را دارد ، پیراهن فرزندش را در آغوش می گیرد که گویی او را در آغوش گرفته است و سرش را بر بالش او می نهد تا با خواب ها و رویاها و تنهایی فرزندش همدم شود .
نویسنده اگر می خواست ، می توانست هر یک از لحظه ها را با قلم فرسایی در ده الی پانزده صفحه گسترش داده و شرح دهد ، اما شگرد و اوج تفکر و توان او همین است که تمامی جملات ، اندیشه ها و اتفاقات و حس ها و فضا و اندوه را در دو سطر بیان می کند . این یعنی ایجاز – یعنی موجی تازه ، تحول و هوایی تازه در رمان معاصر ایران و عمده مشکل و عیب یزرگ رمان خران – تراژیک و بیش از حد غمگین بودن آن- و تغییر متناوب زمان و هجوم پی در پی حوادث و ماجرا هاست که باعث عدم درک و سرگردانی خواننده می شود .
داستان خزان شرح زندگی مردیست که در گذشته ، به دلیل مصایب اجتماعی ، پدر و مادر و خواهر و برادرش یا کوچ کرده اند یا مرده اند – اکنون نیز فرزند و فامیلش نیز همين طور – چه شده است چرا همه کوچ می کنند – چرا فرزندان می روند یا خود کشی می کنند ؟
یوردشاهیان در رمان خزان با تحلیل مسائل زیستی اجتماعی و فرهنگی جامعه و مطرح نمودن موضوع خود کشی و پدر کشی و این که مردم در طلسم گذشته سنگ شده اند ، قصد دارد به این گروه های کور اجتماع پاسخ بگوید . محور گردش تفکر در رمان خزان در همان محور و فلسفه زیست فرهنگی ، کوچ و مهاجرت ، تغییر نهادهای فرهنگی و فکری ، بخصوص دگرگونی اجتماعی و عدم پذیرش و مقاومت در برابر آن است که منجر به خودکشی و گاه ماندن در گذشته می شود و مهم تر از همه ، مسئله مهم اعتقادات و جامعه است که نیاز به تغییر دارد و این خواسته نسل جدید است که به دلیل بسته بودن جامعه و حاکمیت فشرده و یک سویه اعتقادات همه سعی در کوچ و مهاجرت دارند و یوردشاهیان سعی در پاسخگویی به عاقبت همه آنها دارد – کوچ ، مهاجرت و خود کشی و بیگانگی و نهایتا اعتقاد بر این که جهان مال انسان است و انسان مال جهان و هر سوی این جهان می تواند وطن انسان باشد – اما به راحتی حرف بزند و آرزوها و خواسته هایش را بیان کند . یوردشاهیان تعریف روشن و دقیقی از وطن به دست می دهد . در رمان خزان یک اثر نو و جدید نمادگر است ، تمامی نمادها همه سر جای واقعی خود قرار گرفته اند . درخت بلوط ، کلید نقره ای ، باران ، اسب ها ، و باغ سوخته و گورستان جنگلی – همه و همه ، حتی اسمی قهرمانان داستان نیز پر معنا و با هدف انتخاب شده اند. مانند اسامی چون ایران ، توران ، سهراب ، سیاوش – آیا این اسم ها تداعی کننده قهرمانان اساطیری و فرهنگی تاریخی سرزمین ایران نیستند . آیا رمان خزان غمنامه هجران هزاران انسان ایرانی در طول صد سال اخیر و پاسخ به فلسفه مهاجرت و مسائل زیستی و فرهنگی و نهایتا اندوه انسان ایرانی نیست ؟
ویژگی کتاب خزان در ابعاد پر رمز و راز آن است – این درخت بلوط چیست که هم در خانه است و هم در گورستان ، سهراب کشته می شود و در پای آن بلوط به خاک سپرده می شود – امیر خان در پای آن می نشیند – خانه قدیمی و کهنه است و دارد خالی و ویران می شود . آری این خانه سرزمین است و درخت وجود من و تو که ریشه در این خاک داریم پس آیا بهار که بیاید خواهد شکفت و جوانه خواهد زد و گل خواهد داد و رفته ها باز خواهند گشت . ای کاش که باز آیند !!
میان انسان و محیط او و با خاک و زمینی که در آن می روید و به سر می برد پیوندیست که خاطره ازلی او موج می خورد – هر چند پدیدار گرایانی چون بینز واگنر – روانشناس و انسان گرای معاصر معتقدند که انسان موجودی است که هر لحظه و دقیقه حالات مختلفی را تجربه می کند و این تجربه ها باعث قطع او با گذشته می شوند . اما به یاد باید سپرد که فرایند ذهن و خاطره ، مجموعه یافته های عینی و عاطفی است که از کودکی بر خاطره او بیخته می شود و شخصیت ویژه او را می پروراند . رمان خزان را با چنین نگرشی بخوانیم
نظرات