اسماعیـــــل یـــوردشاهیـــــان
نویسنده، مترجم، پژوهشگر
© استفاده از مطالب و تصاویر این وبسایت فقط با مجوز کتبی مولف مجاز است.
داستانهای کوتاه
حلزون کوچولوی نی زن
اوایل شب بود که نی نا حلزون کوچولوی نی زن از میان علفها وبوته های کوچک و نازک گلها گذشت و به کنار جویبار باریک وسط باغ آمد . ماه بالا آمده بود و همه جا را با نورش مهتابی وروشن کرده بود . روی قلوه سنگ صافی نشست وشروع به نواختن نی کرد. نسیم آرام می وزید و صدای دلنشین وجادویی نی اورا با خود به هر جا می برد . علفها تر بودند ، قطرات شبنم روی علفها در اثرنور سفید ماه برق می...
1398/2/3 20:15:54
ادامه »
مسافر باغ سيب
بر درشکه اش نشسته، می راند. جاده باريک بود و ناهموار و دشت پهناور و سر سبز و پر درخت. اسبش پير بود اما بلند بالا و قوی، راه را خوب می شناخت....
1395/8/27 16:49:06
ادامه »