1- کلاس درس کمبريج
هوای کمبريج هميشه تيره و بارانی و دلتنگی آور است . در کوچه ها وخيابانهای باريک سنگچين آن اتومبيل کمتر ديده می شود . اين جا مردم بيشتر از دوچرخه استفاده می کنند . جمعيت جوان دانشجو در خيابانهای قديمی در سايه سار ديوار های کهنه وسنگی چند صد ساله آن مدام با پای پياده ويا با دوچرخه در حرکتند. من نيز يکی از آنان هستم . اتومبيل و دوچرخه ندارم ، پياده از خانه به سر کار ( کالج وکتابخانه ) می روم و می آيم . هميشه هر صبح از زير طاق ساختمان سه طبقه چوبی 480 ساله ای می گذرم که پنجره های سه ضلعی بر آمده دارد و پنجره هر طبقه نسبت به طبقه پائين عريضتر و بر آمده تر است. دليل نوع معماری پنجره ها اين بوده است که در گذشته مردم کمبريج در منزل توالت نداشته اند واز ظروف خاصی استفاده می کرده وبعداز انجام کار آن را از پنجره به بيرون می انداختنه اند . تصور اين امر در هنگام گذر از زير پنجره اين ساختمان که اکنون مبدل به پاپ ( رستوران سنتی ) وغيره شده برای رهگذری چون من کمی سنگين ، گاه اضطراب آور است.
در همان روز اول ورودم به کمبريج راهنمای من وقتی ماجرای پنجره های ساختمان چوبی قديمی را نقل وتحليل کرد . تعجب وحيرت وتفکر مرا ديد .
کمبريج را روميها در زمان تسلط خود بر خاک انگليس بر روی پلی ساخته اند . اکنون آن پل نيست اما رودخانه ، کانال وپلهای ديگر هست وباران وجريان جاری مدام آب باران در سطح خيابانها که در نهايت به رودخانه می ريزد . می انديشم در گذشته اگر تمام ساختمانها ی شهر چنين فرمی را داشته اند رفت وآمد و گام بر داشتن در آن چگونه بوده است ؟ تصور تلخی است ناگهان شايد چيزی بر سرت بيفتد يا به کفشت بچسبد . چنانکه اکنون در بسياری از شهرهای اروپا مدفوع وتپاله سگها مشکل ساز شده واگر باران نبارد . مصيبتی خواهد بود که نمی توان تصور کرد ولی باران می بارد هر روز ريز و يک ريز و هوا آرام ونمور وسرد است اما کلاس و دايره بحث درس ما گرم .قصد وبرنامه در تحليل تاريخ فلسفه وفرهنگ ايران است و بر آنم که در تی دوره تدريسم به تمام زوايای فرهنگ ايران سر بزنم ومعرفی خوب ودرستی از تاريخ وفلسفه وحيات فرهنگی مردم ايران داشته باشم . لذا نخست در مقدمه ای طولاتی از جغرافيا ی فلات ايران ، تنوع قومی ، فرهنگ و زبان اقوام ايرانی ونهايتا از گستره فرهنگ ايرانی از آناتولی ( آسيای صغير ) تا شمال قفقاز ومشرق هند وشمال چين ونپال که هنوز هم سياحان وکوهنوردانی که از دامنه های نپال می گذرند ونگاه به قله های برفگير هماليا دارند مزامير مانی را به شکل دعانوشته ای چرخان که در مسير راه باريک کوهستانی نصب شده اند همراه با شرپاها می خوانند ومی چرخانند تا باد دعای مانی را در دل کوه بگرداند و بخواند و دل کوه وراه را با آنها نرم کند با اين مقدمه شروع درس وبحثم را بر پندار می نهم. بجهت اين که در فرهنگ وآيين ايرانی محوريت بر عقل است حتی در فرهنگ وآيين باستانی و اساطيری ايران و از زروان می گويم از مفهوم وفلسفه زمان . از زمان کرانمند و زمان بيکران وتاثير آيين زروانی در آيين ماندايی . از مفهوم والويت پندار بحث می کنم واشاره دارم به دين و آيين باستانی زرتشت و فرق ميان بن مايه انديشه در اساطيرايران با اساطير ديگر ملل واز نور می گويم از انديشه نيک (خسروانی) ومقايسه می کنم آن را باعالم انوار هرمسيان وفيثاغورثيان و از شعرو ادبيات زرتشتی می خوانم از کاته ها و ارداويراف نامه وتاثير آن بر کمدی الهی دانته آلگيری واز استر وداستان او در تورات بحث می کنم وتاکيد و تاملی دارم بر آيين مانی وادبيات مانوی وتاثير آن در دين مسيحيت وشکل گيری آيين گنوسی وشعر هايی از کتاب درخت آسوريک و ديگر ادبيات دوران ساسانی می خوانم و از تاثِر انديشه وفلسفه ، فلاسفه يونان در فلات ايران در قبل وبعد تسلط اسلام می گويم و در قسمت بحث مربوط به دوران بعد تسلط اسلام ، از دوران فطرت ودگرگونی و غياب انديشه برای مدتی طولانی وبعد تلاش برای حفظ هويت و احيای فرهنگ ايرانی در شکل وآيين ونمادی ديگرمی گويم. از ابن سينا بحث می کنم از فلسفه نظری او. روانشناسی شفا ودانشنامه علايی اورا می شکافم . بر طبق نظر او عقل فعال ويا عقل مستعفاد يا عقل چهارم حاصل از شعور وشناخت اشراقی است يعنی بر طبق نظر وفلسفه ابن سينا جدا از تنوع و چندگانگی عقل ، پايه و بنيادعقل بر شناخت است و شناخت حاصل از مراحلی است که در فلسفه مشايی شناختگرای ابن سينا دوران کامله عقل گويند که بر پايه دوره ها ويافته ها شکل می گيرد . همان چيزی که شاخه شناختگرای فلسفه پديدارگرايی بدان معتقد است . ابن سينا درخصوص عقل فعال معتقد است که عقل فعال ويا عقل چهارم حاصل شعور وشناخت اشراقی است و اين شناخت در اثر فعال شدن عقل فعال يا عقل چهارم و کسب فيض انسان از آن است . عارفان ، شاعران و هنرمندان و افراد خاص توان واستعداد ذاتی تماس وارتباط با آن را دارند . در تحليل قياسی خود ، مقايسه می کنم آن را با ضمير ناخودگاه فرويد و از روانشناس شفا می گويم از مبانی حسی در تشخيص مشکلات رفتاری وکنش رفتاری وذهنی در آرای عملی ابن سينا و از آرای ديگر حکيمان وفيلسوفان می گويم ازيقين عقلی در آرا وانديشهء محمد رازی و نقد مثل از ديدگاه فارابی و از سهروردی بحث می کنم از التزام به فکر در عالم مثال او وجريان کسب شعورواشراق ونقد فکر يقين در تکثر عقلانيت والتزام به آزادی ونقد رای درتحقق عين که درهستی شناسی عالم مثال به حاکم بودن عالم طبيعت و اعتدال حقيقت منجر می شود . حقيقت زيبايی که زدوده می شود . زيبايی جاری که قابليت درک را دارد و ما را به برزخی می کشاند که در فلسفه شناخت سهروردی به عالم تضاد ، نور وظلمت ، نيک وبد و زشتی وزيبايی می رساند. آن هستی و زيبايی ناپايدار که بايد انتخاب شود همان چيزی که اکنون هابرماس فيلسوف المانی مکتب انتقادی فرانکفورت در آرا ونظريه خود درتحليل ودگرگون سازی نظريه انتقادی بصورت مفهوم عقل ضعيف در برابر عقل قوی و ذهن فرد در برابر ذهن جمع و در نهايت در تحليل هرمنوتيکی خود نظريه سيستمها را طرح واثبات اين که انسان ( فرد بشر- آدمی ) از طريق به کار انداختن قوای طبيعی به فهم محيط وعين دست ميابد را مطرح می سازد. اما به نظر من بايد بپذيريم جدا از مسائل طبيعی وفيزيولوژيکی ، انسان محصول تاريخی اجتماع خود است. انديشه وفکر ودانش او محصول کار کرد وجريان تاريخی عين است چيزی که در ذات مدرنيته است .
مقدمات درس وطول دوره به نيمه رسيده وقتی پايان مقدمات را اعلام می کنم . يکی از دانشجويان که اهل سوئد است می پرسد: بدين ترتيب بايد مردم کشور ايران به مرحله ديگری از زيست اجتماعی وتفکر ومدنيت می رسيدند !؟
سکوت مِی کنم ودر دل از زخمهای خونين کهنه وپنهان تاريخيم می گريم . هميشه اين سوال وسوالهای شبيه اين از من وامثال من بوده وخواهد بود . چه برما گذشته ؟ چرا ما وجامعه ما از فقر عمل وانديشه رنج می بريم ؟ چه شد که در ايران مدنيت شهری وشهروندی تا ورود فرهنگ مدرنيته وتحولات اجتماعی اواخر قرن نوزدهم واوايل قرن بيستم شکل نگرفت . چرا آن فرهنگ زيستی اجتماعی که از دوران باستان با ما بود بعد از حمله عرب آسيب ديد وبا حمله مغول نابود شد ؟. شايد بعضی از انديشمندان ومفسران تاريخ وفرهنگ ، حمله وحکومت مغولان بر ايران را جدا از آسيب ها جانی ومادی وفرهنگی عامل تغيير در شکل حکومت وانتقال آن از شرق به مرکز وشمال غربی کشور وقطع ونابودی کامل وهميشگی حاکميت وسلطه خلفای بغداد بدانند که در مدت چندين قرن به استعمار و استثمار جامعه ما دست زده بودند و گماشتگان وسر سپردگان آنها هم با انديشه ورزان وآزادگان چه ها که نکردند چه توتئه ها که بکار نبستند چه قتلها وجانها که نستاندند . بابک خرمدين را بعداز ستيز بسيار بسته به بغداد برده با شکنجه های بسيار بر دار آويختند . کندری را کشتند . حسنک وزير را به سنگ سار بستند که آئين ديگر گزيده وخليفه بغداد را هيچ می شمارد . همه اين داوريها وتفسير ها درست اما به چند نکته از تاثير اساسی حمله وحکومت مغولان بايد توجه نمود که اگر چه سلطه واستيلای حاکميت خلفای بغداد را از بين برد ولی با حمله وقتل وغارت بساط زيست اجتماع شهری ايران را بر هم زد . وپراکنده زيی وزندگی عشيرتی ومتحرک را بر فرهنگ و جامعه ايران مسلط نمود وبا ازبين بردن سلطه حکومت خلفای بغداد نوع حاکميت وآئين آن را درونی کرد که هنوز هم هست وجامعه ما از آن وانقطاع تاريخی که روی داده رنج می برد. منظورم فروپاشی جامعه مدنی شهری وحضور جامعه ومدنيت وتفکر عشيره ای و روستاوندی است که طی قرنها تفکر همگرايی ، مليت خواهی ودولت ملی را در سرزمين ما از بين برد و زيست اجتماعی وانديشه وتفکر فلسفی ما را برهم زد وزمينه ی بروز تغييرات اجتماعی ، بخصوص زمينه ی صنعتی شدن را از بين برد و ما بی من وبی خويشتن شديم و در چنبر افسون آئينها و کيش شخصيتها با پذيرش تفکر جريانهای راديکال در نفی همه چيز ، حتی خود اقدام کرديم ومی کنيم. چه بر ما گذشته است !؟ مدام اين سوال را از خود وديگری می کنيم اما نمی خواهيم توجه کنيم که علت آن همان درونی شدن سلطه وآئين خلفای بغداد وپراکنده زيی وتوهم تاريخی ورشد وحاکم شدن تفکر وفلسفه تصوف وعرفان وانقطاع تاريخی بوده است . برای نمونه توجه کنيد به شعر وفلسفه دوران قبل از حمله مغول به شعر فردوسی ، دقيقی ، رودکی ، فرخی وتفکر وفلسفه ابن سينا ، فارابی وغيره وبعد نگاه وتوجه عميق داشته باشيد به شعر وفرهنگ وفلسفه در بعداز حمله مغول به حافظ ، مولانا و ده ها شاعر ديگر و به فلسفه ملاصدرا وحرکت جوهری در يقين ذهنی او ومير داماد وانديشه متفکرين هم زمان آنها . خواهيد پذيرفت شعر اين شاعران و نگاه وفلسفه فيلسوفان وعارفان هم زمان و بعد آنها برای جامعه متحول وپويای شهری چندان مناسب نيست وبرای همين در ابتدای ورود مدرنيته دچار تحول و تغييرو انقلاب اساسی می شود.
غرق در چنين تفکراتی به تاريخ تاسيس بعضی از کالج های کمبريج توجه می کنم :
کالج کروپوس کريستی ( Corpus Christi) تاريخ تاسيس 1352م – کالج کلر ( Clare College– تاريخ تاسيس : 1326م ، کالج کوينز (Queens College ) ، تاريخ تاسيس:1448 م
می انديشم از لحاظ تاريخ تاسيس اين کالج ها همزمان با نظاميه نيشابور وبغداد هستند . اگر آن فجايع وانقطاع تاريخی نبود ، شايد اکنون ما نيز ، شايد .
به خاطر می آورم کورش کبير در پيشگيری از حمله قبايل وهمسايه های شمالی ودر جنگ با آنها کشته شد . تاريخ ما آکنده از جنگ ودفع بلای همسايگان بوده وهست و چه زخم ها وچه رنجها که از دست آنها نبرده ايم ودر نهايت ثمر حضور ووجود آنها برای ما چه بوده جز بلا وگرفتاری و آنها به ما چه داده اند.... هيچ .
اين انديشه ها جان ودلم را کدر وتيره می کنند در پاريس وقتی درپرلاشز به سر خاک صادق هدايت رفتم چنين تيرگی ودلتنگی بر دلم نشست . در پرلاشز تنهايی بود وباران ،هدايت کنار درخت گيلاس بزرگی خفته بود با تصوير بومی ( جغدی) بر پای سنگ سياه قبرش. درفرهنگ ما حضوربوم نشان پيام مرگ است .آيا نويسنده ی بزرگ سرزمين ما پيامگزار مرگ بود ؟ يا جامعه ی مرگ انديش ما چنين نقش وشخصيت وتفکر وتنهايی را به او داده بود ؟ ميراث اندوه مرگ هزار ساله ی تاراج وويرانی و اينک غربت وتنهايی . بعداز پنجاه واندی سال از مرگش هنوز هم آن غربت و تنهايی با او هست وهر کس که بسر خاکش رود آن را حس می کند . بحث بعدی ونهايی کلاس را به ادبيات ، شعر ورمان اختصاص می دهم البته باشرحی در شناخت کسروی وديدگاه های او و بعد ، از تحولات ادبی وشعر ورمان وداستان کوتاه ايران می گويم از بوف کور صادق هدايت که اثری است خاص که به تعريف خاص خود نياز دارد . شايد تاحدی بتوان گفت يک اثر سوراليستی با پس زمينه رمانتيسم سنتی شرقی است با عناصر وجهان داستانی همان فضا ، وبعد از پاورقی موفق دهه بيست ( رابعه 1330-1320 ) حسينقلی مستعان ميگويم که می توانست بالزاک ايران باشد اما حوادث تاريخی ، بی ثباتی اجتماعی و سترون وکيج بودن جامعه چنين امکانی را به او نداد . همانطور که به جمالزاده هم نداد واو با وجود اين که يک آغازگر بود وتغيير وتحول خوبی در متن ونوشتار فارسی آفريد مثل ديگر انديشمندان در غربت زيست ودر غربت مرد و بعد تحليل کوتاهی می دهم از مسائل تاريخی دهه ی سی و ذهنيت ياس و شکستی که در اثر حوادث تاريخی سال 1332 بر فکر وجان مردم بخصوص اکثر روشنفکران ، نويسندگان وشاعران نشست وبد بينی وسوظن ووراديکاليسم محض با تاکيد بر تعهد اجتماعی وگرايش سياسی با شخصيتهای پارانوئيدی که مد روز و زمينه وشاخصه ی هر ا ثر بود. از تاثير احمد فرديد وديد گاههای او بر بسياری از روشنفکران از جمله شريعتی وآل احمد وآثار آنها که محاق دانش وانديشه را دارند وانباشته اند از هيجان احساس در برخورد با مسائل اجتماعی که نمونه روشن آن کتاب( غربزدگی) آل احمد است که يک اثر تحقيقی وعلمی نيست وايرادهای بسياری بر آن وارد است واز سه رمان واثر شاخص آن دوران ( سوشون ) سيمين دانشور و(شازده احتجاب ) و (معصوم پنجم) هوشنگ گلشيری می گويم که هر سه اثر مال زمان خود هستند وبه دليل همان مسائلی که گفته شد نتوانتستند در زمان حرکت کنند ومال تمام زمانها شوند البته بايد اين تاکيد را داشته باشم که ( معصوم پنجم ) با متن ونوشتار شگفت انگيزش يک اثر استثنايی است و ريشه در فرهنگ وانديشه وباورها ی دينی وعرفانی ما دارد ونشان دهند تسلط گلشيری بر فرهنگ وزبان وادبيات ما است اما همانطور که گفتم يک اثر کلاسيک است واز( کليدر) دولت آبادی می گويم که شاخصترين اثر رئاليستی ايران است اما متاسفانه آن نيز متعلق به زمان خودش است وحجم زياد آن هم آزار دهند و عمده نقص آن است . واز شکفتن داستان کوتاه ورمان بعداز انقلاب پنجاه وهفت ، بعداز از يک دوره طولانی فطرت می گويم. از آثار زنده ياد غزاله عليزاده ياد می کنم از ( خانه ادريسيها) واز آثار شهرنوش پارسی پور که با ( توبا ومعنای شب) به بلوغ کامل رسيد ودر (عقل آبی ) نهايت خود را يافت اما عمده ضعف آثار او پس زمينه ايدئولوژی خاص است که به ذات اثر ضربه می زند و به آثار شهريار مندنی پور منيرو روانی پور ، مصطفی مستور ، ابوتراب خسروی و رويا پيرزاد وخيلی ديگر از نويسندگان اشاره دارم واز نقاط قدرت و ضعف آنها ميگويم مثلا دل و دلدادگی مندنی پور در اسارت زبانيت متن قرار دارد ودر سيرا سيرا روانی پور تاثير فيلم حباب ورفتار وگذار زندگی مردم درون حباب را می توان ديد وتاکيد دارم بر دو رمان براهنی ( رازهای سرزمين من) که در حد يک پاورقی متوسط با زبانيت بد است و( آزاده خانم ونويسنده اش) که يک اثر فرمگرای تئوريک خسته کننده است وکمتر نشانه های يک رمان کامل را دارست و بعد به خواست دانشجويان قسمت های کوتاهی از دو رمان ( خزان ) و( آن جاکه زاده شدم ) خودم را می خوانم وتوضيح وتفسير کوتاهی در مورد هر کدام می دهم وبه نقد ونظر دانشجويان کوش می دهم وبعد به شعر وتحولات آن می پردازم و از نيما و از شعر نو معاصر وتحولات ومکاتب آن می گويم از شاملو، فروغ ، اخوان، آتشی و خيلی های ديگر از موج نو وشعر احمد رضا احمدی وديگر شاعران موج نوئی ، از يدالله رويايی وشعر حجم وشعر ديگر وازشعر ناب و ديگر جنبشها واز شعر شاعران بعد انقلاب وجنبش دهه هفتاد وديگر مسائل آن ونمونه های از آثار هر يک شاعران می خوانم شعرهايی از نيما، شاملو ، فروغ ، احمدرضا احمدی ، رويايی و از شاعران بعد انقلاب بخصوص دهه هفتاد . از حافظ موسوی ، لنگرودی ، مسيح ، گراناز موسوی ، کتايون ريزخراتی ، سوری احمدلو وثباتی و.... و در نهايت خودم ودر توضيح شعر خودم نقد وتحليلی دارم در مسائل پست مدرنيسم وشعر زبان وفرمگرايی و تفسير گسترده ای در گرايش فکری خودم به شعر مفهومی حسی که مفسر وواضع آن هستم واز نهاد حسی که روح وهستی شعررا تشکيل می دهد می گويم ونقد خود را از شعر زبان وديگر جريانها بيان می کنم ودر مقايسه نمونه ای از شعر حسی مفهومی سيلويا پلات ، احمد کارای ترکيه ، شی شی کپای هندی وديگر شاعران معاصر سرزمينها ديگر ارائه می دهم . دانشجويی افغانی در اعتراض از براهنی می گويد واز ديدگاه های او ومتن نامه اورا به لطيف پدرام اديب افغانی می خواند واز شب شعر براهنی وشعر خوانی او که به اعتقاد من چندان هم موفق نبود می پرسد ومی خواهد که اگر ممکن باشد نظراتم را انتشار دهم . منظور اورا می فهم ومی پذيرم دوره به پايان رسيده وفردا آخرين روز آن است . عصر که مطابق هر روز به کتابخانه می روم کتابی می يابم در شناخت ( زبان وساختار تراژدی) از خانم اميلی دوايت که در آن به کتاب ( اورميای بنفش) من هم اشاره شده با تحليلی در زمينه تضاد در تراژدی مدرن وجهان حقيقی ، همراه با ترجمه قسمتهای کوتاهی از آن . برايم جالب وهيجان آور است . دلم می گيرد که در کشور خودم ايران نه توجهی چندانی به آن شد ونه نقد تحليل زيادی انجام گرفت جز يک نقد دانشگاهی که پاياننامه دانشجويی بود ودر مجله نامه فرهنگ چاپ شد . به ياد سوال دانشجوی سوئدی می افتم که سوال نمود که چقدر به عقل عمل نموده ايم و من فقر عمل را نتوانسته بودم بيان کنم . اصولا ما مردم ايران مردمی هميشه ناراضی ومنتقدی هستيم . شايد هيچ ملتی جون ما ايرانيها خود انتقاد گر نيست اما در پسين همين انتقاد اگر چاره کار وحرکت برای عمل بخواهند . همه بگونه ای از خود سلب مسوليت می کنيم . ملت منتقد ، ملت تماشا می شود نه عمل . دلم نمی خواهد ونمی توانم اين قضاوت وداوری را بپذيرم . حقيقت اين است که ما به گزار تاريخ جهت تکوين ذهنيت مدرن و پذيرش عقل انتقادی و دگرگونی وفراسازی عين نيازمنديم.
عصر باران نيست . باران نمی بارد . ساعت هفت است وآفتاب کمرنگ می تابد .از کتابخانه بيرون می آيم از کالج کوئين می گذرم در محوطه کلج کوئين حضور ديوار های سنگی وسايه سار آنها بر روح وتنم سنگينی می کنند . احساس می کنم در شهر قديمی که بر اساس دانشگاه شکل گرفته وساخته شده است يک اصل مدون بوده وهست وهميشه هم حفظ شده است . يقين به عقل وعمل وآزادی نقد وتربيت ذهن . در اين کارخانه ی انسان سازی تفکر را خراتی می کنند وبه شکل روشن روز در می آورند .
تصميم می گيرم فردا به سوال دانشجوی افغانی بطور مفسل وکامل پاسخ دهم . دکتر رضا براهنی يکی از منتقدين ومتفکرين بر جسته وتاثير گذار سرزمين ماست نقد آرای او بسيار مهم است بخصوص از منظر شعر . بالاخره بايد پايان او را اعلام کرد
نظرات