اسماعیل بوردشاهیان

نویسنده، مترجم، پژوهشگر

پارسی English

مباني حسي زبان و شعر

مبانی حسی زبان و شعر

خلاصه مقاله

زبان, ذهن, معنا

1. زبان و جريان شكل گيري ارگانيكي آن

2. ذهن, معنا و مفهوم هاي حسي

3. زبان حسي هنر

 

 

زبان وجريان شكل گيري ارگانيكي آن

 

اسماعيل يوردشاهيان )اورميا) 

17/5/83 - اروميه - ايران

 پژوهش در زمينه ي مبناي فطري و مستقل بودن و نبودن زبان و مركز شكل گيري آن بخصوص بررسي تصوير ونماهاي مختلف تهيه شده از نقاط مختلف ارگانيزم مغز اين امر را به ثبوت رسانده كه شكل گيري زبان, جدا از آن زمينه ي فطري و ژنتيكي و تكامل ارگانيكي در اثر ارتباط ارگانيزم مغز با محيط است و اين امر توسط ارگانهاي حسي ((حواس پنجگانه)) مجموعه اي از ارتباط انتقال و دريافت را به صورت يك نشانه, تجربه, واحد دريافت و بصورت تصوير به مغز منتقل مي كنند و در هويت تصوير درك و بايگاني مي شود و بعدها در اثر فعل و انفعالات درون مغز و درك و هم نشيني و همگرايي تصويرها و يا نگاره هاي ذهني منجر به شكل گيري ذهن ميشود.

 

 

 

مغز، سطح و محل رشد و تحول ادراك و ايجاد شعور است وتكامل و گسترش آن موجب شكل گيري جريان شناخت و پديدار شدن آگاهي و نهايتاَ بسط و تكامل و شكل گيري نظريه مي شود. وقتي هر تصوير و تجربه ذهني مانند: آوا, صدا, رنگ, شكل, حالت و احساس هاي مختلف در ذهن شناسايي و درك شوند زبان از مرحله ي پيش زباني گذشته از سطح درون به سطح برون جريان يافته و به بيان و ادا و تفسير مفهوم و معنا مي رسد. پس پايه و اساس بلوك ها يا واحدهاي اوليه هر زباني در ساختار ذهن, معني يافتن تصويرها و يا نگاره هاي ذهني است كه از محيط كسب و به ادراك و تفسير درون ذهني مي رسند. شماي زير اين ساختار و جريان آن را نشان مي دهد .

برابر تحقيقات انجام شده نوزاد انسان تا چهل روز توان ديد كامل را ندارد. تا دو ماه قادر به تشخيص رنگها نيست. اما اولين تجربه درد و اثر ورود هوا به ريه ها كه نخستين حس محيط و جهان برون بعد از دوران جنيني و عكس العمل و واكنش هاي غريزي اوليه ارگانيكي به آن به صورت گريه است و ساير اعمال ديگر چون مكيدن, خوردن, دفع, حس كردن و شنيدن بوي مادر و صداي او همه تماماَ به صورت دريافت هاي اوليه هستند كه واحدها و يا بلوك هاي اوليه, مفهوم هاي پيش زباني را مي سازند و از اين جهت است كه در اين دوران خواب كودك طولاني, بدون تصوير و تجزيه و مشاهده رويا است. رويا و يا ديدن خواب حاصل تصويرهاي تجربه و ادراك و به شناخت رسيده ي ذهن است.

در كودك تاثير محيط, تجربه ها, دريافتها و تصويرها در مرحله ي بايگاني اوليه در جريان هم نشيني كاركرد ارگانيزم مغز در جهت تشكيل ذهن است پس ذهن حاصل فعل و انفعالات ارگانيزم مغز و محيط است. 

برابر تحقيقات وليه, داكس و بعد بروكا در فرانسه و ورنيكه در آلمان زبان در انسان توانايي مغزي موفقي است كه مفاهيم فشرده و پنهان مغز را آشكار مي كند. يعني آنچه را كه در مراحل و مراتب مختلف حس, درك و مفهوم سازي شده در نهايت توسط زبان آشكار مي شود.

بروكا وورنيكه دو منطقه گيجگاهي و ناحيه اي در قسمت پشت خلفي در نيم كره ي چپ مغز را محل بيان و گويش ناميده اند.

هم چنين تحقيقات انجام شده در سوئيس در زمينه كاركرد ارگانيزم مغز درمسئله زبان پريشي كه دركارهاي ليچهايم 4 , گشويند5 و ديگران نيز منعكس است وجود بخش حسي و ادراكي زبان در منطقه پشتي و بخش حركتي و كنشي و رفتاري در منطقه جلويي كه صرف نظر از محدوديت مدلهاي ارائه شده, اين نحقيقات نشان داده كه زبان از ديگر اجزاي شناختي در مراحل مختلف ادراك, مفهوم سازي, تنظيم كنشهاي اداي صوت در قالب واژگان تبعيت مي كند و بين قوه ي درك و حركت در بخش پيش زباني و زبان از لحاظ منطقه در ارگانيزم مجاور است.

پس زبان يك چيز فطري جدا و مستقل از پايه هاي مفهومي و معنايي و توان شناخت آدمي نيست. بلكه ارتباط تنگاتنگ بين آن و ذهن و سن عقلي و توانايي بيان و مفهوم سازي وجود دارد.

زبان از مفهوم شروع مي شود. مفهومي كه حس و تجربه شده است و زبان مفسر آن است و در انسان در بعد گفتاري و نوشتاري نوعي وسيله اي است براي ارتباط و تفسير وجود خود در معرفي به جهان و هستي و تفسير آنها.

در تعريف زبان بايد گفت: زبان از يك درك عمومي حاصل مي شود و داراي شالوده ي ژنتيكي و حاصل جريان تكامل قرنهاست كه در ذرات ذهني انسان بيخته شده و داراي ساختاري نظامند از نمادها و نشانه هاست كه در ارتباط با مفهوم حسي و ادراكي هر چيزي كه در ذهن و تفكر ما جاي مي گيرد بكار مي رود. در حقيقت مايه و هستي اصلي همه چيز است. ما با زبان مي انديشيم با زبان نگاه مي كنيم و با زبان مي بينيم و دنيا را تفسير مي كنيم و جوهر آن مفهوم است. فرهنگ شناسان آن را اصواتي حامل نماد براي ارتباط مي دانند, جامعه شناسان آن را حاصل زندگي جمعي مي شمارند و زيست شناسان آن را حاصل توانايي ژنتيكي براي تكلم مي خوانند. به هر حال بايد بپذيريم كه زبان عامل ارتباط جمعي و بيان مفهوم حس درون است.

چامسكي1 عقيده دارد كه قوانين نحوي زبان مستقل از معنا و عناصر شناختي است. شايد دليل اين امر حاكم بودن زمان بر هستي آدمي و گذار آن باشد ولي در خصوص معنا و مسئله واژه سازي بر اساس نياز زندگي, اين امر بستگي به جريان تكامل اجتماعي رشد شخصيت و مسائل منطقه جغرافيايي و فرهنگ هر منطقه دارد.اما آن چيزي كه عمده مسئله و هدف من در اين بحث است زبان هنر است چه در شعر كه حضوري گفتاري و نوشتاري دارد, چه در سينما كه حضوري تصويري, نوشتاري و گفتاري و چه در نقاشي كه با حضور در تصوير و رنگ و چه در موسيقي كه حضوري شنيداري و صوتي دارد. در تمامي اين هنرها خصوصا در شعر و موسيقي بيشترين رابطه ي زبان در بيان مفهوم حسي از بيرون به درون انجام مي شود. زبان هنر از لجام گسيختگي, گستردگي و آشكاريت معنا گريزان است و تلاش داردبه ريشه ي معنايي زبان عاطفه واحساس نزديك شود. به مفهومهايي كه هنوز بيان نشده وبه عرصه ي ظهور نرسيده اند. زبان اگر بتواند به اين منطقه نزديك شود وتمام دريافتهاي حسي و عاطفي را به فرا حسي مبدل و به مفهوم و معنا برساند خلاقيت و آفرينش هنري روي داده و آن چه كه حادث شده است بر عكس گردش عادي زبان از سطح به درون به عمق بوده و حس دريافتي را دروني و بعد در مفهومي گسترده متلاشي و عرضه كرده است و اين مرحله در حقيقت اوج شگفت كاركرد زبان و توانايي او در بيان و آفرينش هنريست.

 

ذهن, معنا و مفهومهاي حسي

در خصوص ذهن و معنا و مفهومهاي حسي طرح اين سئوال از سوي هر كسي بسيار طبيعي است كه مفهوم حسي چيست؟ معنا در جريان شكل گيري ذهن چگونه اتفاق مي افتد؟ آيا ما با محدوديت معنا روبرو هستيم و يا تعدد معنا ومهمتر از همه آيا بازآفريني معنا در ذهن آن را زمان مند و تاريخ مند نمي كند؟

چگونه ما مي توانيم از سلطه ي سنگين و دشوار و پيچيده انبوه معناها رها شده و به سادگي و رواني و حسي معناها برسيم و اين معناها مفهوم ساده و حسي زندگي ما را ساده و از پيچيدگي دنياي ما بكاهند و زبان ما را تخليص و صاف و به زبان واژگان مفهومي حسي1 برسانندکه درآن همه چيزدرمفهوم واژه ها، نشانه ها، کدها و تصويرهای حسی مفهومی زبانی تجلی می کند، يعنی رسيدن به مرحله ی فرازبانی که برخاسته و حاصل شده از مجموعه تکامل کارکرد و خرد اجتماعی است که در زيست شناسی فرهنگی به آن تجلی روح مفهوم فرهنگی جامعه و خرد جمعی در شکل و هويت زبان حسی و يا فرازبانی گويند که موجب گسترش ارتباط، از بين رفتن مسئله ترجمان و برقراری گفتگو و ديالوگ و گسترش و تکثير معنا، مفهوم های حسی می شود. در آن صورت آيا در چنان زبانی و متن های آن، زمان کارکردی تعيين کننده چون گذشته خواهد داشت و تاريخ مند خواهد بود؟ آيا گفتگوها به سطح نگاه و ارتباط حسی و يا تصويری رايانه ای محدود نخواهد شد؟ آيا زبان تصويری جديدی فراهم نخواهد آمد؟ اين ها همه سوال هايی است که بايد به آنها پاسخ داده شود. اما جدا از اين مسائل اصولا ما به حقيقت وجود هر چيزی که روی می کنيم سعی در شناخت حقيقت ناب آن را داريم که در ارگانيزم مغز در اثر فعل انفعالات ميان پديدارهای اوليه مانند نگاره ها و يا تصويرها اوليه حسی زبان مبدل به درک و ساخت ذهن و معنا شده است و ما سعی در شناخت و تحليل گوهر وجود هر يک از آنها را داريم و در روند جريان شناخت و آگاهی و شکل گيری زبان گوهر و مرکز آگاهی ما، معنای هر مفهوم حسی را در ارتباط با هر موضوع و پديده می سازد و جريان شناخت و آگاهی در گردش چنين جريانی شکل می گيرد و زبان جاری می شود و جريان شناخت و آگاهی در گردش چنين جريانی شکل می گيرد و زبان جاری می شود از اين لحاظ بايد بدانيم دئر اين جريان کنشی معنای هر چيزی در معرفت و کسب آگاهی ما از ذات آن چيز نهفته است که از زبان و با زبان حاصل شده و معرفت ما را فراهم ساخته است و از معرفت ما زبان نهايی ما جاری شده و دنيا متعدد معناها شکل گرفته است.

و دراين ميان گستره ی معنا و تاويل از آن و واقعيت چندگانه ی معناست که منجر به نگاه و مفهوم و معناهای متعدد می گردد و اين همان مسئله دنيای متعدد معناهاست و در اين مرحله است که ذهن، زبان و زندگی در فضاهای مکانيکی مفهومی و حسی مفهومی تازه شکل می گيرد و آن بحث هميشگی که ما تصويری از حقيقت و معنای ديگريم و مفهوم تصويری که به صورت نشانه های مفهومی وارد زبان می شوند، پايه آن را ساخته و تفسيرش می کنند شکل می گيرد. اما مهمترين مسئله که هدف مرا در بيان اين موضوع تشکيل 

می دهد تاثيرگذاری محوری و عميق و اوليه و نهايی مجموع آن حس های مفهومی و مفهوم های حسی است که در ذرات جوهر آفرينش زبان هر اثر هنری مانند شعر شکل می گيرد. شايد بتوان از آنها تاويل های متعدد کرد اما معرف آنها آن ويژگی تاثير گذار است. که همه را درگير می کند و حقيقت محض و ناب آن، آن حس و مفهوم حسی است که در دگرگونی درونی زبان شکل می گيرد که بسياری بر اين اساس آن را دگرگونی و حادثه ای در زبان می دانند که منجر به آفرينش شعر و اثر هنری می شود، لورکا1 شاعر فقيه اسپانيايی آن را احساس ويژه، ازراپاند2 آن را انرژی پنهان، هايداگر3 آن را دگرگونی معرفت و من آن را بازتان مفهوم حسی می دانم که در زبان شکل می گيرد و ذهن و آگاهی ما را دگرگون می کند تفاوت عميق يک اثر هنری با آثار غير هنری در همين وجود آن مايه و بن مايه و مفهوم حسی است که حتی فرم و ساختار همه را متاثر 

می سازد و برای همين است که در مبانی و آفرينش شعر و هر اثر هنر نه تنها اتفاقی در زبان بلکه دگرگونی در دريافت و بازتاب آن حس و مفهوم حسی ناب است که حقيقت هنر را مطرح و همه را درگير می کند.

اصولا هنر و آفرينشهای هنری نوعی تقليد است « چه شعر، چه تئاتر، چه نقاشی و ...» در بعضی از مکاتب هنری چون اکسپرسونيم و يا سوراليسم، مسئله و امر تقليد به صورت دگرگون شده روی می دهد. که در حقيقت نوع ديگری از فرايند تقليد در جلوه ی ديگر است که ماهيت آن تغيير نمی کند بلکه صورت آن دگرگون می شود.

هنرمند راستين به وسيله ی ذهن از شکل آرمانی نسخته برداری می کند، ارزش و کارکرد هر اثر هنری در جريان حيات تاريخی آن، مفهوم پيدا می کند و ماهيت اثر نيز در حوزه تاريخی آن جلوه می کند. از اين لحاظ زمان، وجود ماهيت و ساير اجزا و عوامل ساخت اثر در بستر تاريخی ان روی می کند.

گادامر4 معتقد است ديدن يک تابلوی نقاشی و خواندن يک قطعه شعر تنها يک برخورد ساده حسی نيست به محض انديشيدن در معنای آن از حوزه ی حس به حوزه زبان و تاريخ قدم می گذاريم، اما گادامر 

نمی خواهد به اين مسئله توجه کند که همين حسها هم در زبان جاريند و ما به وسيله زبان است که به مفهوم حسها می رسيم و آنها را معنی می کنيم. معنا و مفهوم هميشه گرفتار جريان تاريخ هستند و حس و مفهوم های حسی نيز هم چنين- همين معنا و تاريخمندی اثر آن راگرفتار زمان می کند و ما قصد عبور از زبان و زمان را داريم و دراين مرحله است که در اوج تکاملی، هنر فرازبان شکل می گيرد و قصد ما رسيدن به آن مرحله است که هميشه با انسان هنرمند و عارف و انديشمند بوده و خواهد بود. يعنی رسيدن به زبانی ديگر، به معنا و ارتباط ديگر که وسيله و ترجمان ازبين می رود و حس می ماند و آن مفهوم اصلی و تاثير عميق آن. در حقيقت در يک اثر هنری چون شعر حسی ناب و محض تاثير آن انرژی و مفهوم زلال حسی درون اثراست که در خواننده و شنونده تاثير گذاشته و لذت ديدار و شنيدار و خوانش را جاری می سازد شايد بر اثر چنين دريافت استنباطی است که ازراپاند معتقد به انرژی عاطفی بود که امری ضروری در شعر است و در کار ترجمه هم بايد اين انرژی عاطفی( حس های مفهومی) از زبان مبدا به زبان مقصد انتقال يابد. آن مفهوم حسی در حوزه زبان هنر که من از آن بحث می کنم شايد همان چيزی است که ژاک لاکان1 از آن به عنوان «زبان ذهن» صحبت می کند. اما آيا زبان ذهن هم وجود دارد فکر می کنم بايد آن را تحليل کرد. همانطور که در بخش قبلی مقاله اشاره شد. ذهن از مجموعه نگاره های حسی و مفهومی شکل می گيرد و آنها در مغز در اثر برخوردها و تحليل ها درونی ادراک شده و به مفهوم می رسند و مفهوم های حسی همان بلوک های تشکيل دهنده ی زبان و ذهن به صورت کلی و عام هستند و اما مسئله مهم ديگر مسئله دلالت گری مفهوم ها درامر مشابه سازی است. يعنی مدلول آن مفهوم حسی را حامل است که در زبان شعر و هنر جاريست و از زبان عادی و معنای نحوی واژگان به دور است يعنی معنی لغات در درون ساخت شعر، دگرگون شده و به مفهومی ديگر دلالت دارد که از دريافت حسی مشترک انعکاس می يابد و موجب فرو ريختن نظام نشانه ای و ساخت اوليه زبان و پردازش نشانه و رمز و راز دلالت گر ديگر می شود. بياد داشته باشيم که در اين جا کلمات مولود تجربه های حسی ما هستند که در آن مفهوم ها ساخت نشانه ای خاص خود را دارند. يعنی به مفهومی غير از آن مفهوم و معنای طبيعی دلالت دارند و اين واژه ها و کلمات کار و تجربه مشترک ما هستند که متفاوت هستند با تجربه های حسی درونی شاعرو هنرمند و شايد هم مشابه و هم سان، آن که باز در انعکاس آن مفهومهای حسی و تعدد تاويل هاست که در ساختار تاثير اثر و شکل آن دگرگون 

می شود.

 

زبان حسی هنر

ما در زبان و بيان آفرينش های هنری مثل سرودن شعر، هميشه با آن دريافت حسی روبرو هستيم که آن را قبلا تجربه کرده و در آن زيسته ايم. اصولا عوامل اين دريافت حسی متاثر از مجموع پديده هايی هستند که ذات فرهنگ و حقيقت معرفت ما را تشکيل می دهند و در پديدار شناسی اين پديده های تاثير گذار بايد به مبانی و زمينه ی وجود آنها توجه نمود که در سازمان و ساختار پايه عواطف و تيپ شخصيتی و فرهنگی ما نقش دارند و از اين جهت است که تاثير گذار هستند. پس به يقين ما در شناخت مبانی حسی مفهومی با پديدار شناسی عوامل تاثير گذار فرهنگی سر و کار داريم که درشکل مفهوم های حسی به زبان و بيان 

می رسند و آنها چيزی نيستند جز مفهوم های حسی عميقا تجربه شده نه حس های غريزی عادی و ابتدايی. يعنی رخداد و حادثه ای که منجر به دريافت حسی عالی و پايه کد و نشانه زبانی شده است، بايد توجه نمود که در اين جا ما عميقا با کليت فرايند هستی مرتبط هستيم که نقش خاطرات اتفاقات، تخيل و تصورو خيال ها همه در پيروی از نگاره های ذهنی در جايگزينی و شکل گيری پيش زبانی، در درون زبان نقش خود را 

می يابند و به عنوان پديده های تاثير گذار حضور خود را بر ملا می سازند و اين همه به تجربه های درونی بر می گردند که مسئله مفهوم های درون ذهنی را می سازند که منجر به واژه های و نشانه ها و ساختاری نو در زبان حسی شعر می شوند و در اين مرحله چيزی که من آن را يک مرحله ی حسی ناب مفهوم شدن و دريافت کردن می دانم از شعر و ديگر پديده های هنری بيرون می جهد و آدمی را درگير می کند و درون او نفوذ کرده حتی وادار به زندگی در آن حس می کند. البته اين امر نياز به دلالت ندارد. چرا که اين حس ها و دريافت آنها دلالت پذير نيستند و از قانون و روابطی خاص تبعيت نمی کنند.

بايد توجه داشت که بر عکس نظر سارتر1 ، کلمات يک ابزار و يا يک شیء نيستند، بلکه در پيوستگی با هم در تشکيل يک جمله در کارکردی هنری حامل يک مفهوم يک مفهوم حسی مشترک هستند. 

ژرار ژانت2 معتقد است: در گذشته به ايده و آرمان و حس توجه می شد اما اکنون به مايه درون و روش بيان، نحوه چنين برداشتی در مورد زبان و کارکرد عادی آن در زمينه های متفاوت می تواند درست اما در کارکرد هنری نه. در هنر نوعی عبور از دلالت زبانی و رسيدن به فرازبانی است. در شعر واژه ها از مفهوم لغوی به مفهوم فرا استعاری می رسند که آن مرحله، مرحله ی حسی و مفهومی و شهودی است و نهايت ندارد. يک متن از مجموعه ای ازگزاره ها تشکيل يافته. وقتی از يک گزاره صحبت می کنيم يعنی از نظم رخداد، شعر، داستان نظم نهايی رخداد و روايت کنشی است به رخداد. ساخت شکنی و عبور از دلالت های عادی و مفهومی زبان هميشه با شعر بوده و هست. دريدا 3 با فروريزش ارزشها و نگاه تازه به تضاد اضداد تمايز هرکدام را بيان می کند که منجر به ساخت شکنی می شود. اين امر در درون زبان هنر هميشه روی می دهد و به تعدد و بی شماری تاويل ها می انجامد، زبان هنر نحوی ابزاری نيست که ما معيار شکنی کنيم، ما وقتی به شعر می رسيم از گويش عادی گذشته ايم اين نکته مهم را بايد بياد داشته باشيم که هنر حقيقت را کشف و برملا می کند وقتی هنر به دريافت و بيان حسی و عينی حقيقت می رسد، فلسفه و علم آن را 

می انديشند و برای همين است هگل 4 مرگ آن را بيان می کند.

در نظر تمامی فيلسوفان معاصر بخصوص هوسرل5 ، هايدگر 6 هنر چيزی است که به حقيقت می رسد و هايدگر معتقد است « فلسفه و خرد فلسفی در حيطه و گستره ی خود چيزی جز شعر را نمی پذيرند» 

شايد اين بحثی زيبا شناختی در حيات و کارکرد هنر باشد ولی آن سئوال در زمينه همين زيبا شناختی هنر باقی است که آيا پايان هنر رسيده است که هايدگر از خود می پرسيده که آيا هنر مرده است؟ اما به نظر من هگل از ديده زيبا شناختی و گذار تاريخی و تحولات اجتماعی جوامع انسانی با طرح مرگ هنر اين سئوال فلسفی را طرح کرد که آيا از طريق هنر می توان به حقيقت دست يافت. پيتربرگر7 معتقد است که هگل هنر را تاريخی می سازد و به آن اعتباری فراتاريخی می دهد و از اين لحاظ مهارت، ديالتيک و محتوا بسوی فرم و قالب گرايش می يابند.

هنر مفهومی مبتنی بر ايده است که در آن هنر از مرزهای خود مثلا شعر از ادبيت و زبان عبور می کند و به مفهوم فراحسی می رسد. يعنی ما از مفهوم و معنايی که رمز وکليد ساختار درون متن است به دريافتی تازه اما غريب می رسيم که هويت حسی مفهومی دارد. اين دريافت حسی مفهومی همان جوهر کليت حقيقت نيروی حسی ويژه و معنای اثر هنری چون شعر و داستان و غيره است که ما را درگير می کند و ما آن را درمی يابيم و با او بسر می بريم و به لذت دريافت حاصل از ديدار، شنيدار و خوانش می رسيم. درست همانند در خود فرو رفتن و از خويش بی خويش شدن و در مفهوم بی انتهای مجموعه ای از نتها که آهنگ و نوايی حاصل از آنها موزسسين (نوازنده هنرمند) را هنگام نواختن درگير می کند و او در اثر لذت حاصل از آن مفهوم حسی چشم می بندد و چهره درهم می کشد و همانگونه همه هم در اثر شنيدن يک موسيقی به چنين زبان حسی 

می رسند و با آن درگير می شوند.هنر زبانی مجموعه ای از نظام نشانه هاست، نشانه کاربرد و دلالت معنايی دارد. حال در برابر فرم گراها که زبانيت و فرم و ساختمان شعر را اصلح و به آن الويت می دهند و در برابر طرفداران شعر زبان می خواهم اين سئوال را مطرح کنم که اگر ذهن شاعر در اثر رخداد و دگرگونی شهودی در لحظه ی سرايش شعر به مفهومی برسد و سطرهايی بيان کند که در مجموع از تصوير و مفهوم های حسی و ذهنی نو ارائه گردد که صرفا در ذهن شکل گرفته و مصداق خارجی ندارد و تصور آن در بيرون غير ممکن است و در قالب مفهوم نشانه ها حتی مجازی هم جای نمی گيرد و صرفا تداعی کننده ی يک حس است يک حس فرامفهومی آن وقت قبول خواهيم کرد که تمام دستگاه فکری ساخته شده در زمينه فرم و ساختمان و مفهوم های نشانه ای و واژگان در زبان به هم می ريزد؟. من در شعرهای تازه ام همين کار را انجام داده ام و معتقدم علاوه بر تغيير نظام مفهومی و درونی، شعر ما بسوی مفهومی حسی می رويم که در آن جدا از تاثير لذت خوانش نه مفهوم و معنای واژگان بلکه آن مفهوم حسی حاصل از بند بند و سطرهای شعر متعدد و غير آن باشد که در معنی واژگان به صورت مجرد و محض دنبال می کنيم.

همين گستره ی تاثير مفهوم حسی و تعدد تاويل از آن است که مفهوم و کارکرد شعر را و ديگر هنرها را گسترده و همه گير نموده و در عين گستردگی و فرامرزی برای رمزگان، رازهای حسی آن از يک پايه مفهومی حسی ثابت و بنيادی برخورد است که در تمام تاويل ها عيان شده و خواننده و مخاطب را درگير می کند و در اين لحظه است که مولف (سرايند، هنرمند، شاعرو ...) و مخاطب در يک وضعيت يکسان قرار می گيرند گويی مخاطب آن اثر آن شعر و آن قطعه را ساخته سروده و مرگ حذف هر دو فرا می رسد و اثر می ماند و آن مفهوم حسی و لذت حاصل از آن که در بی زمانی تاريخ جريان می يابد.

گادامر معتقد است که شاعر درزمان بسر می برد اما بی زمان نيست. بزرگترين مشکل شاعر و هنرمند همين است جريان گذر زمان که اکنون شتاب بيشتر يافته است. شعر از زبان طبيعی روزانه جداست و نمی تواند با معنا و انديشه های طبيعی از پيش تعيين شده شکل بگيرد. در سرودن و آفرينش شعر ذهن شاعر از هر چه آشناست پاک می شود و او بسوی کشف زبان انديشه و معنا و سخت تازه می رود و در چنين لحظه ای همه چيز هستی و بقای آگاهانه و متفکرانه ی آن در شناخت و دريافت زيبايی و دانايی و لذت حاصل از آن 

می گذرد. هنر در حقيقت روشن کنند و بهتر است بگويم آفريننده ی اين زيبايی و جاری کننده ی اين لذت است. لذتی که به دريافت معنا و مفهوم حسی و ذاتی هستی و حقيقت آن می انجامد و در زبان و بيان جاری می شود وهمه را درگير می کند.

مسئله مهمی که بايد به آن اشاره کنم اين است که بسياری توجه به مفهوم های حسی در هنر را نوعی بازگشت به گذشته يعنی تفکر و زبان ايلاتی می دانند مثل دلوز 1 که نوعی زبان کد دار را زبان ايلاتی 

می داند و بسيار از انديشمندان ديگر آن زبان مفهومی حسی را نوعی رُمانتيسم سرخورده و رجعت يافته 

می دانند اما من آن را گسترش زبان و هنر و توانمندی آن می دانم چرا که همين مفهوم های حسی از اول با انسان بوده و هست و اکنون با توجه به رشد خرد و علم و دانش بشری متکامل تر و ناب تر شده است يعنی گذر از زبان تصويری، آوايی ابتدايی به زبان متکامل کنونی و عبور و گذر از آن و رسيدن به فرا زبانی. در حقيقت يعنی عبور از بحران زبانی و ايستايی و خودکشی شعر و رسيدن به مرحله تازه ای از زندگی شعر و زبان هنر که تجلی انديشه و هنر انسان فراانديش زمان است.

پایان مقاله

نظرات

نام:
شماره تماس :
شماره امنيتي: